IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||۴۶
آلیس:ساعت چند؟
تهیونگ:چی ساعت چند؟
آلیس:خاک...قرارمون(کلافه)
تهیونگ:ها..اونو میگی...ساعت ۷:۳۰...
آلیس:ممنون...خداحافظ تا فردا....
تهیونگ:واستا...
آلیس:بله...
تهیونگ:من بیام دنبالت یا....
آلیس:خودم میام....فردا میبینمت
تهیونگ:خوب ما که یه جا زندگی می کنیم بزار برسونمت...
آلیس:مگه تو الان کار نداری؟
تهیونگ:چرا...تازه شاید امشب خونه خودم نیام چون مامانم اومده احتمالا می ریم خونه مادربزرگم...
آلیس:خوب دیگه تو برو...فعلا(رفت)
تهیونگ:فعلا...چقدر آخه تو کیوتی....خدااا(ذوق)
آنجلا:اوه...تهیونگ اینجایی؟
تهیونگ:آره....تو چجوری اومدی؟
آنجلا:هیچی...می گم این دختره آلیس....
تهیونگ:باید برم فعلا...مراقب خودت باش دختر خاله عزیزم...(لبخند ملیح و بعد رفت)
آنجلا:(لبخند)
(فردا ساعت ۷:۳۰ مکان قرار)
هواشناسی علامکرد امروز هوا بارونی خواهد بود...دقیقا روز قرار آلیس و تهیونگ...آلیس پیاده روی رو ترجیح داد و تا محل لوکیشن پیاده رفت...فعلا هوا آفتابی بود...به مکان که رسید نگاهی به کافه کرد...زیبا و دوست داشتنی...آلیس وارد شد و جایی نشست....
آلیس:چه جایه خوبی پیدا کرده...خدایی نمی دونستم سلیقه خوبی داره...اما چرا خودش دیر کرده...(گوشیش رو روشن کرد)هنوز یک دقیقه گذشته....شاید تو ترافیک گیر کرده میرسه..(تو ذهنش)
گارسون:سلام....خیلی خوش اومدین...می خواین الان سفارش بدین یا وقتی شخص مورد نظرتون اومدن؟
آلیس:منتظرمی مونم...ولی چرا ازم نپرسیدین چیزی نمی خواین؟یا چیزی میل دارین؟(سوالی)
گارسون:خوب چون اینجا اکثرا برای قرار گذاشتن میان به همین دلیل....جمله ی پرسشی خودمون رو تغیر دادیم...(لبخند)
آلیس:آهان...خوب ممنون می تونین برین و به کارتون برسین...
گارسون:(تعظیم و بعد رفت)
تهیونگ خودش رو آماده کرده بود...شنیده بود هوا بارانی خواهد بود پس به همین دلیل چتر هم برداشت....سریع از خونه زد بیرون و سوار ماشین شد...با سرعت زیادی می رفت تا آلیس یه وقتی دلخور نشه....به کافه رسید...سریع از ماشین پیاده شد و سمت کافه رفت کت و شلوارش رو مرتب کرد و بعد وارد کافه شد....همه ی کافه رو نگاه کرد که شاید آلیس رو ببینه....اما اون نبود...
تهیونگ:اون هیچوقت دیر نمیکنه...پس...پس کجاست...نکنه...نیومده یا منو دوست نداشته...(استرس)
آلیس:سلام...حالت خوبه؟
تهیونگ:هوففف...نگرانم کردی(بغل کردن)
آلیس:خوب توهم نیومدی...نیومدی...دودقیقه رفتم سرویس بهداشتی پیدات شد(لبخند)
تهیونگ:پس که این طور....بیا اینجا بشینیم...(لبخند)
هردو باهم نشستند....گارسون رو صدا زدند و سفارش دادند....آلیس به بیرون خیره شده بود و در افکار خود غرق بود...تهیونگ هم حواسش به آلیس بود....حرفی زده نمی شد...که...
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||۴۶
آلیس:ساعت چند؟
تهیونگ:چی ساعت چند؟
آلیس:خاک...قرارمون(کلافه)
تهیونگ:ها..اونو میگی...ساعت ۷:۳۰...
آلیس:ممنون...خداحافظ تا فردا....
تهیونگ:واستا...
آلیس:بله...
تهیونگ:من بیام دنبالت یا....
آلیس:خودم میام....فردا میبینمت
تهیونگ:خوب ما که یه جا زندگی می کنیم بزار برسونمت...
آلیس:مگه تو الان کار نداری؟
تهیونگ:چرا...تازه شاید امشب خونه خودم نیام چون مامانم اومده احتمالا می ریم خونه مادربزرگم...
آلیس:خوب دیگه تو برو...فعلا(رفت)
تهیونگ:فعلا...چقدر آخه تو کیوتی....خدااا(ذوق)
آنجلا:اوه...تهیونگ اینجایی؟
تهیونگ:آره....تو چجوری اومدی؟
آنجلا:هیچی...می گم این دختره آلیس....
تهیونگ:باید برم فعلا...مراقب خودت باش دختر خاله عزیزم...(لبخند ملیح و بعد رفت)
آنجلا:(لبخند)
(فردا ساعت ۷:۳۰ مکان قرار)
هواشناسی علامکرد امروز هوا بارونی خواهد بود...دقیقا روز قرار آلیس و تهیونگ...آلیس پیاده روی رو ترجیح داد و تا محل لوکیشن پیاده رفت...فعلا هوا آفتابی بود...به مکان که رسید نگاهی به کافه کرد...زیبا و دوست داشتنی...آلیس وارد شد و جایی نشست....
آلیس:چه جایه خوبی پیدا کرده...خدایی نمی دونستم سلیقه خوبی داره...اما چرا خودش دیر کرده...(گوشیش رو روشن کرد)هنوز یک دقیقه گذشته....شاید تو ترافیک گیر کرده میرسه..(تو ذهنش)
گارسون:سلام....خیلی خوش اومدین...می خواین الان سفارش بدین یا وقتی شخص مورد نظرتون اومدن؟
آلیس:منتظرمی مونم...ولی چرا ازم نپرسیدین چیزی نمی خواین؟یا چیزی میل دارین؟(سوالی)
گارسون:خوب چون اینجا اکثرا برای قرار گذاشتن میان به همین دلیل....جمله ی پرسشی خودمون رو تغیر دادیم...(لبخند)
آلیس:آهان...خوب ممنون می تونین برین و به کارتون برسین...
گارسون:(تعظیم و بعد رفت)
تهیونگ خودش رو آماده کرده بود...شنیده بود هوا بارانی خواهد بود پس به همین دلیل چتر هم برداشت....سریع از خونه زد بیرون و سوار ماشین شد...با سرعت زیادی می رفت تا آلیس یه وقتی دلخور نشه....به کافه رسید...سریع از ماشین پیاده شد و سمت کافه رفت کت و شلوارش رو مرتب کرد و بعد وارد کافه شد....همه ی کافه رو نگاه کرد که شاید آلیس رو ببینه....اما اون نبود...
تهیونگ:اون هیچوقت دیر نمیکنه...پس...پس کجاست...نکنه...نیومده یا منو دوست نداشته...(استرس)
آلیس:سلام...حالت خوبه؟
تهیونگ:هوففف...نگرانم کردی(بغل کردن)
آلیس:خوب توهم نیومدی...نیومدی...دودقیقه رفتم سرویس بهداشتی پیدات شد(لبخند)
تهیونگ:پس که این طور....بیا اینجا بشینیم...(لبخند)
هردو باهم نشستند....گارسون رو صدا زدند و سفارش دادند....آلیس به بیرون خیره شده بود و در افکار خود غرق بود...تهیونگ هم حواسش به آلیس بود....حرفی زده نمی شد...که...
لایک و کامنت یادتون نره❤
۲.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.