پشیمانی (part 21)
که یه ماشین با سرعت پیچید جلوم سریع
ترمز گرفتم شیشه ماشینا داد پایین تهیونگ بود
ات: معلوم هست داری چه گوهی مخوری نزدیک بود به کشتنم بدی
ته: کجا میری برسونمت
ات: برو حوصله ندارم
ته : نچ
ات ونده عقب گرفت و دور پارکین دور زد ته هم دنبالش میرفت
ات یهو زد از پارکینگ بیرون و با سرعت میرفت هعی از این کوچه به اون کوچه
ته هم پشت سرش میامد اما سر یه پیچ گمش کرد ات با سرعت رفت سمت خونه و ماشینا پارک کرد و پرید تو خانه و رفت تو و در قفل و پشت د نشست هوف به خیر گذشت با خودش گفتا
ات بلند شد و رفت لباسا در ا و لباس خواب پوشید نشست رو تخت اتاقش شروع کرد به فیلم دیدن تا صب که صب گرفت خوابید تا ساعت ۱۲ ظهر
ات بیدار شد و ساعت دید
ات: یا خدا اینقدر خوابیدم
ات بلند شد و یه صبحونه درست کرد و خورد و ظرفا را شست و نشست و به این فکر کرد بهتره یه شغل جور کنه
رفت بیرون همه جا رفت اما قبولش نکردن یهو یه ماه بهش یه آگهی داد
کار کردن در عمارت خدمتکار
ماهی ۵۰ میلیون خوبه خیلی
رفت سمت آدرس
اما هر چه نزدیک آدرس میشد همه جا براش آشنا آشنا میشد عمارت داداشش بود جئون
گفت اشکال نداره با یه چهره دیگه میرم یه وارد اونجا شد با ماسک و عینک مشکی خدمتکارا بردنش سمت اتاق اادشش یا نه ریسش
رفت و ...
ترمز گرفتم شیشه ماشینا داد پایین تهیونگ بود
ات: معلوم هست داری چه گوهی مخوری نزدیک بود به کشتنم بدی
ته: کجا میری برسونمت
ات: برو حوصله ندارم
ته : نچ
ات ونده عقب گرفت و دور پارکین دور زد ته هم دنبالش میرفت
ات یهو زد از پارکینگ بیرون و با سرعت میرفت هعی از این کوچه به اون کوچه
ته هم پشت سرش میامد اما سر یه پیچ گمش کرد ات با سرعت رفت سمت خونه و ماشینا پارک کرد و پرید تو خانه و رفت تو و در قفل و پشت د نشست هوف به خیر گذشت با خودش گفتا
ات بلند شد و رفت لباسا در ا و لباس خواب پوشید نشست رو تخت اتاقش شروع کرد به فیلم دیدن تا صب که صب گرفت خوابید تا ساعت ۱۲ ظهر
ات بیدار شد و ساعت دید
ات: یا خدا اینقدر خوابیدم
ات بلند شد و یه صبحونه درست کرد و خورد و ظرفا را شست و نشست و به این فکر کرد بهتره یه شغل جور کنه
رفت بیرون همه جا رفت اما قبولش نکردن یهو یه ماه بهش یه آگهی داد
کار کردن در عمارت خدمتکار
ماهی ۵۰ میلیون خوبه خیلی
رفت سمت آدرس
اما هر چه نزدیک آدرس میشد همه جا براش آشنا آشنا میشد عمارت داداشش بود جئون
گفت اشکال نداره با یه چهره دیگه میرم یه وارد اونجا شد با ماسک و عینک مشکی خدمتکارا بردنش سمت اتاق اادشش یا نه ریسش
رفت و ...
۲.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.