چند شاتی.شات اول
بازم یه روز کسل کننده....لیا مثل همیشه روزشو با این جمله شروع کرد...اون یه دختر بود...در قالب یک پسر...دختری که خیلیا تشخیص نمیدادن دختره...ترنس؟نه ...ترنس نبود...اون اندام ظریفی داشت که با لباسای گشاد و لش میپوشوندش....و همینطور ماسکی مشکی....موهاش کامل کوتاه نبود...ولی زیر کلاه موهاش دیده نمیشد...تصویری که همه دوستاش ازش دیده بودنم فقط یک چهره با ماسک و کلاه بود...خیلیا براشون سوال بود که این پسر چرا اینقدر کوتاهه؟یا چرا ماسک میزنه؟چرا کلا میزاره؟خب بگذریم و بریم جای اصلی قضیه وقتی که خون اشام جذاب و سرد ما لیا رو میدزده....
سرگردون توی خیابونای سئول قدم میذاشت...فقط دلش میخواست ازادانه بگرده...هیچوقت نتونسته بود به عنوان یک دختر تجربه اش کنع...ولی الان میتونست....با حواس پرتی راه میرفت تا حس برخورد چیزی به سرش رو فهمید و بدنش بی جون شد....
..پرش زمانی...
دخترک چشماشو باز کرد....با اتاقی تاریک و خیلی سرد مواجه شد...نمیدونست چه اتفاقت شومی در انتظارشه...
سرگردون توی خیابونای سئول قدم میذاشت...فقط دلش میخواست ازادانه بگرده...هیچوقت نتونسته بود به عنوان یک دختر تجربه اش کنع...ولی الان میتونست....با حواس پرتی راه میرفت تا حس برخورد چیزی به سرش رو فهمید و بدنش بی جون شد....
..پرش زمانی...
دخترک چشماشو باز کرد....با اتاقی تاریک و خیلی سرد مواجه شد...نمیدونست چه اتفاقت شومی در انتظارشه...
۱۴.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.