تَکـ پآرتیـ ـ
چِشـ ـمآٓي تیلِه ائ
ات ویو
اعضا امروز رفته بودن بیرون ولی تهیونگ نرفته بود چون نگران حالم بود...توی اتاقم اشک میریختم...
یه چند روزی میشد که از بکهیون جدا شده بودم نمیخواست قبول کنه که دوسم داره و با این حرف که ازم متنفره از هم جدا شدیم همینطور داشتم فکر میکردم که بطری الکل توی دستم رو روی میز گذاشتم که میشد صدایی که از در زدن ایجاد شده بود رو شنید که در اتاقم باز شد و ته رو دیدم...
تهیونگ:یا بازم داری گریه میکنی
ات:خ..خب..هق...دست خودم نیست..هق*مسته*
تهیونگ:اون پسره ی فاکی ارزش نداره ستاره های چشمات شروع به باریدن کنن
ات:دلم براش تنگ شده...هق
تهیونگ:ات گ.....وایسا ببینم اون بطریه الکله...مستی تو؟
ات:نه مست..هق..نیستم
تهیونگ:میدونم..از بوی الکلت معلومه...ات..میخوام یچیزی بهت بگم
ات:ه..هوم؟
تهیونگ:خب......میشه بین این همه ستاره ماه من شی
تهیونگ ویو
انگار مغزش یه لحظه از کار افتاد درسته مست بود ولی جنبه بالایی داشت به چشمای قهوه ایش و اون تیله های سفید رنگ تو مردمک چشاش نگاه کردم
ات:چی گفتی
تهیونگ:میشه بین این همه ستاره ماه من شی
ات:هق...نمیخوام اصن برو با همون ستاره ها
تهیونگ:ودف؟یا تو زیادی مستی یا من ریدم...ات..خب اصن میشه مامان یونتان بشی؟
ات:هق...اره
تهیونگ:جدیییییییییییییییی...خب الان چرا داری گریه میکنی
ات:از خوشحالیه
تهیونگ:هوف دختر مع......
ات ویو
قبل کامل شدن حرف ته صدای زنگ گوشیمو شنیدم که چشمامو باز کردم...کسی کنارم نبود یعنی همچی خواب بود... داشتم سعی میکردم اینکه تهیونگ بهم اعتراف کرد یه خواب بود رو هضم کنم که در باز شد و ته اومد داخل
تهیونگ:عه بیدار شدی
ات:منظورت چیه مگه اومده بودی تو اتاقم
تهیونگ:یادت نیست؟هوف..من نیم ساعت پیش بهت اعتراف کردم..ولی وقتی داشتم حرف میزدم جنابعالی بخاطر خوردن الکل زیاد حالت بد شد بیهوش شدی
ات:چی پس خواببب نبوددد
تهیونگ:نه خواب نبود بیبی
تهیونگ ویو
دیگه نزاشتم حرف بزنه کمرشو گرفتم و شروع کردم بوسیدن اون لبای گیلاسیش...مثل اینکه پایان خوشی در انتظار این عشقه.....
تهیونگ:دوست دارم چشم تیله ایه منـ ـ....
ات:منم دوست دارم ببر کوچولو
ـپایانـ
ـنویسندهـ:وـیکׅׅٹوریآ
{🎀}
درخواستی هم قبوله ولی اول فالو کن🎀🤍
ات ویو
اعضا امروز رفته بودن بیرون ولی تهیونگ نرفته بود چون نگران حالم بود...توی اتاقم اشک میریختم...
یه چند روزی میشد که از بکهیون جدا شده بودم نمیخواست قبول کنه که دوسم داره و با این حرف که ازم متنفره از هم جدا شدیم همینطور داشتم فکر میکردم که بطری الکل توی دستم رو روی میز گذاشتم که میشد صدایی که از در زدن ایجاد شده بود رو شنید که در اتاقم باز شد و ته رو دیدم...
تهیونگ:یا بازم داری گریه میکنی
ات:خ..خب..هق...دست خودم نیست..هق*مسته*
تهیونگ:اون پسره ی فاکی ارزش نداره ستاره های چشمات شروع به باریدن کنن
ات:دلم براش تنگ شده...هق
تهیونگ:ات گ.....وایسا ببینم اون بطریه الکله...مستی تو؟
ات:نه مست..هق..نیستم
تهیونگ:میدونم..از بوی الکلت معلومه...ات..میخوام یچیزی بهت بگم
ات:ه..هوم؟
تهیونگ:خب......میشه بین این همه ستاره ماه من شی
تهیونگ ویو
انگار مغزش یه لحظه از کار افتاد درسته مست بود ولی جنبه بالایی داشت به چشمای قهوه ایش و اون تیله های سفید رنگ تو مردمک چشاش نگاه کردم
ات:چی گفتی
تهیونگ:میشه بین این همه ستاره ماه من شی
ات:هق...نمیخوام اصن برو با همون ستاره ها
تهیونگ:ودف؟یا تو زیادی مستی یا من ریدم...ات..خب اصن میشه مامان یونتان بشی؟
ات:هق...اره
تهیونگ:جدیییییییییییییییی...خب الان چرا داری گریه میکنی
ات:از خوشحالیه
تهیونگ:هوف دختر مع......
ات ویو
قبل کامل شدن حرف ته صدای زنگ گوشیمو شنیدم که چشمامو باز کردم...کسی کنارم نبود یعنی همچی خواب بود... داشتم سعی میکردم اینکه تهیونگ بهم اعتراف کرد یه خواب بود رو هضم کنم که در باز شد و ته اومد داخل
تهیونگ:عه بیدار شدی
ات:منظورت چیه مگه اومده بودی تو اتاقم
تهیونگ:یادت نیست؟هوف..من نیم ساعت پیش بهت اعتراف کردم..ولی وقتی داشتم حرف میزدم جنابعالی بخاطر خوردن الکل زیاد حالت بد شد بیهوش شدی
ات:چی پس خواببب نبوددد
تهیونگ:نه خواب نبود بیبی
تهیونگ ویو
دیگه نزاشتم حرف بزنه کمرشو گرفتم و شروع کردم بوسیدن اون لبای گیلاسیش...مثل اینکه پایان خوشی در انتظار این عشقه.....
تهیونگ:دوست دارم چشم تیله ایه منـ ـ....
ات:منم دوست دارم ببر کوچولو
ـپایانـ
ـنویسندهـ:وـیکׅׅٹوریآ
{🎀}
درخواستی هم قبوله ولی اول فالو کن🎀🤍
۱۶.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.