parte: ۲
parte: ۲
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
_منظورش از ماه کوچولو چیه؟
همون لحظه ماه رو تو آسمون دید که برق میزد.
توفکر فرو رفت.
_شاید... شاید.. منظورش اینه که..من مثل ما قشنگم..
یا..
_درسته ماه از آدما دوره ولی همیشه از اون بالا هواسش به ما هست.
یا...
کلی جواب تو سرش بود ولی مطمعن نبود جواب اصلی کدومه.
پس..
آروم گرفت.
ودیگه فکر نکرد چون هرچقدر بیشتر بهمیا فکر میکرد بیشتر گریش میگرفت.
پس..
دیگه فکر نکرد.
از اتاقش در اومد.
از پله های مار پیچ که به اتاقش میرسید اومد پایین.
رفت تو آشپز خونه.
در یخچالو باز کرد.و یه بسته قرس با یدونه بطری آب برداشت.
زنگ زد به جسیکا.
_الوو..الوو.. جسیکا
+سلاممم
_منو ببخش...
+چرا؟چی شده؟
_که تنهات می زارم.
+چیییی؟
(تماس قطع شد)
جسیکا فهمید که کیمیا قصد خودکشی داره.
+واییی چیکار کنمم؟
آها میرم خونشون.
ساعت ۱۲:٠٠شب بود.
جلوی پنجره ی اتاق کیمیا یه نبردبون بود چون وقتی هنوز میا نرفته بود ،هرشب میا و جسیکا از اون نبردبون بالا میاومدن و از پنجره می اومدن تو اتاق کیمیا و باهم شب خوش می گذروندن.
ولی....
وقتی میا رفت.
دیگه همچین اتفاقی نیوفتاد.
خب برگردیم به داستان.
اون روز به غیر از کیمیا کسه دیگه ایی تو خونه نبود.
جسیکا سریع لباسشو پوشید .
دویید خونه کیمیا.
از همون نبردبون اومد بالا.
کیمیا رو رو تختش دید.
که...
می خایت ۱٠تا قرس بخوره و خودشو بکشه.
جسیکا سریع پرید داخل اتاق و قرسارو از دست کیمیا گرفت وازپنجره پرتشون کرد پایین.
+می خاستی چیکار کنی؟ خودتو بکوشی؟(باداد)
_ن...ن.
+درسته میا رفته ولی من که نمردم؟(باداد)
+دلیل نمیشه بخاطر میا خودتو بکشیی(با داد)
جسیکا صداشو پایین اورد.
ببخشید سرت داد زدم .
+ا..شش.کال... اشکال نداره جسیکا.
جسیکا برای اینکه کیمیا کار خطر ناک دیگه اییی نکنه .
شب پیشش موند و خوابید.
ادامه دارد....
#ماه.کوچولوم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
_منظورش از ماه کوچولو چیه؟
همون لحظه ماه رو تو آسمون دید که برق میزد.
توفکر فرو رفت.
_شاید... شاید.. منظورش اینه که..من مثل ما قشنگم..
یا..
_درسته ماه از آدما دوره ولی همیشه از اون بالا هواسش به ما هست.
یا...
کلی جواب تو سرش بود ولی مطمعن نبود جواب اصلی کدومه.
پس..
آروم گرفت.
ودیگه فکر نکرد چون هرچقدر بیشتر بهمیا فکر میکرد بیشتر گریش میگرفت.
پس..
دیگه فکر نکرد.
از اتاقش در اومد.
از پله های مار پیچ که به اتاقش میرسید اومد پایین.
رفت تو آشپز خونه.
در یخچالو باز کرد.و یه بسته قرس با یدونه بطری آب برداشت.
زنگ زد به جسیکا.
_الوو..الوو.. جسیکا
+سلاممم
_منو ببخش...
+چرا؟چی شده؟
_که تنهات می زارم.
+چیییی؟
(تماس قطع شد)
جسیکا فهمید که کیمیا قصد خودکشی داره.
+واییی چیکار کنمم؟
آها میرم خونشون.
ساعت ۱۲:٠٠شب بود.
جلوی پنجره ی اتاق کیمیا یه نبردبون بود چون وقتی هنوز میا نرفته بود ،هرشب میا و جسیکا از اون نبردبون بالا میاومدن و از پنجره می اومدن تو اتاق کیمیا و باهم شب خوش می گذروندن.
ولی....
وقتی میا رفت.
دیگه همچین اتفاقی نیوفتاد.
خب برگردیم به داستان.
اون روز به غیر از کیمیا کسه دیگه ایی تو خونه نبود.
جسیکا سریع لباسشو پوشید .
دویید خونه کیمیا.
از همون نبردبون اومد بالا.
کیمیا رو رو تختش دید.
که...
می خایت ۱٠تا قرس بخوره و خودشو بکشه.
جسیکا سریع پرید داخل اتاق و قرسارو از دست کیمیا گرفت وازپنجره پرتشون کرد پایین.
+می خاستی چیکار کنی؟ خودتو بکوشی؟(باداد)
_ن...ن.
+درسته میا رفته ولی من که نمردم؟(باداد)
+دلیل نمیشه بخاطر میا خودتو بکشیی(با داد)
جسیکا صداشو پایین اورد.
ببخشید سرت داد زدم .
+ا..شش.کال... اشکال نداره جسیکا.
جسیکا برای اینکه کیمیا کار خطر ناک دیگه اییی نکنه .
شب پیشش موند و خوابید.
ادامه دارد....
#ماه.کوچولوم
۴۶۱
۰۳ دی ۱۴۰۳