My lover is a Mafia(part 12)
پ.ن:هنوز فلش بک مربوط به ۳ سال پیشه...
....و اون در قرمز که از همه چیز این اتاق متمایز بود.
= همه چی سر جاشه پسرم؟
به سمت پیر مرد که در چارچوب در ایستاده بود برگشت، ناخودآگاه لبخندی زد و سری تکون داد.
÷ همه چی خوبه جانگ، درست همونطور که میخواستم.
به پشت میز بزگش رفت و کنار پنجره ایستاد، نگاهی به پایین و داخل حیاط عمارت کرد.
÷ این منظره از اینجا؛ انگار از اینجا میتونم همه چیز رو ببینم و کنترل کنم. آه خدای من این فوقالعادست
پیر مرد لبخندی زد و به سمت پسر قدم برداشت.
= خوشحالم دوستش داری
÷ ازت ممنونم جانگ، بدون تو اینا ممکن نبودن.
=آه پسر اینا نتیجه تلاشای خودته.
دستشو روی شونه پسر گذاشت
=خب برای امشب تصمیم گرفتی چی بپوشی؟
÷ اوه مهمونی! کاملا یادم شده بود
پسر گوشیشو از توی جیبش بیرون آورد و همونطور که به دنبال شماره میگشت از اتاق خارج شد.
÷ باید زودتر براش آماده بشم...
•گذشت زمان،داخل مهمونی•
همه جا پر از آدمایی بود که مشغول صحبت با هم بودن. مرد هایی که هر کدوم یه باند مافیایی رو کنترل میکنن به همراه دوست دختر های جذابشون! اما در بین این جمع فقط یه نفر بود که توجه اون پسر رو مال خودش کرده بود. پیراهن قرمز ساده که انحنای بدنش رو به خوبی نشون میداد، موهای گوجه شدش و گوشواره های جواهری ای که حتی توی تاریکی سالن هم میدرخشیدن...
همونطور که جام شراب رو از توی سینی گارسون برمیداشت به سمت اون میز رفت و در همین حین هم اندام اون دختر رو حسابی برانداز کرد.
÷ اوه آقای کیم! از دیدنتون خوشحالم.
آقای کیم(پدر دختر): منم همینطور پسرم... بزار بهت دخترمو معرفی کنم.*به سمت دخترش برگشت و لبخندی زد* ایشون ات هستن، تنها دختر من که در آینده قراره به جای من این باند رو هدایت کنن
دختر تعظیم کوتاهی کرد و لبخندی زد
× از دیدنتون خوشبختم آقای هوانگ.
÷ منم همینطور خانوم*به سمت مرد برگشت* راستش اگه معرفی نمیکردی فکر میکردم دوست دختر جدیدته کیم!
مرد خنده بلندی سر داد.
آقای کیم: این کارا از من گذشته پسر.
°جانگ ویو راوی°
با دیدن هیونجینی که مشغول صحبت با یکی از مهمونا بود پوزخندی زد. گوشیشو از جیب کتش در آورد و با افرادش تماس گرفت
= میتونین وارد بشین، اما حواستون باشه که نباید خیلی طول بکشه و البته اگه اثری از خودتون به جا بزارین زندتون نمیزارم
گوشی رو قطع کرد و به طرف پسرک قدم برداشت؛ اون باید حداقل برای نیم ساعت سرگرمش میکرد تا بتونه عملیاتشو به پایان برسونه...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
....و اون در قرمز که از همه چیز این اتاق متمایز بود.
= همه چی سر جاشه پسرم؟
به سمت پیر مرد که در چارچوب در ایستاده بود برگشت، ناخودآگاه لبخندی زد و سری تکون داد.
÷ همه چی خوبه جانگ، درست همونطور که میخواستم.
به پشت میز بزگش رفت و کنار پنجره ایستاد، نگاهی به پایین و داخل حیاط عمارت کرد.
÷ این منظره از اینجا؛ انگار از اینجا میتونم همه چیز رو ببینم و کنترل کنم. آه خدای من این فوقالعادست
پیر مرد لبخندی زد و به سمت پسر قدم برداشت.
= خوشحالم دوستش داری
÷ ازت ممنونم جانگ، بدون تو اینا ممکن نبودن.
=آه پسر اینا نتیجه تلاشای خودته.
دستشو روی شونه پسر گذاشت
=خب برای امشب تصمیم گرفتی چی بپوشی؟
÷ اوه مهمونی! کاملا یادم شده بود
پسر گوشیشو از توی جیبش بیرون آورد و همونطور که به دنبال شماره میگشت از اتاق خارج شد.
÷ باید زودتر براش آماده بشم...
•گذشت زمان،داخل مهمونی•
همه جا پر از آدمایی بود که مشغول صحبت با هم بودن. مرد هایی که هر کدوم یه باند مافیایی رو کنترل میکنن به همراه دوست دختر های جذابشون! اما در بین این جمع فقط یه نفر بود که توجه اون پسر رو مال خودش کرده بود. پیراهن قرمز ساده که انحنای بدنش رو به خوبی نشون میداد، موهای گوجه شدش و گوشواره های جواهری ای که حتی توی تاریکی سالن هم میدرخشیدن...
همونطور که جام شراب رو از توی سینی گارسون برمیداشت به سمت اون میز رفت و در همین حین هم اندام اون دختر رو حسابی برانداز کرد.
÷ اوه آقای کیم! از دیدنتون خوشحالم.
آقای کیم(پدر دختر): منم همینطور پسرم... بزار بهت دخترمو معرفی کنم.*به سمت دخترش برگشت و لبخندی زد* ایشون ات هستن، تنها دختر من که در آینده قراره به جای من این باند رو هدایت کنن
دختر تعظیم کوتاهی کرد و لبخندی زد
× از دیدنتون خوشبختم آقای هوانگ.
÷ منم همینطور خانوم*به سمت مرد برگشت* راستش اگه معرفی نمیکردی فکر میکردم دوست دختر جدیدته کیم!
مرد خنده بلندی سر داد.
آقای کیم: این کارا از من گذشته پسر.
°جانگ ویو راوی°
با دیدن هیونجینی که مشغول صحبت با یکی از مهمونا بود پوزخندی زد. گوشیشو از جیب کتش در آورد و با افرادش تماس گرفت
= میتونین وارد بشین، اما حواستون باشه که نباید خیلی طول بکشه و البته اگه اثری از خودتون به جا بزارین زندتون نمیزارم
گوشی رو قطع کرد و به طرف پسرک قدم برداشت؛ اون باید حداقل برای نیم ساعت سرگرمش میکرد تا بتونه عملیاتشو به پایان برسونه...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۵.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.