عشق طولانی
ات: داشتم میرفتم که کوک گفت
کوک: نگران نباش و خوب بخواب شب بخیر
ات: تو هم شب بخیر بای
کوک: خدافظ راه افتادم به سمت خونه تا رسیدم همه بچه تا اومدن طرفم یا خدا چتونه شماها
تهیونگ: کوک تو دیوونه شدی میخوای با ات ازدواج کنی؟
کوک: مشکلی داره؟
جیمین: منظور تهیونگ اینه که نه اون تو رو دوست داری نه تو اونو میگه که بهم صدمه میزنید
کوک: نترس انقدر وجدان دارم که با یه دختر چیکارا بکنم یا نکنم شب بخیر همگی اا راستی فردا ساعت ۶ تا ۹ کنسرت ایوعه
بچه ها: اوک شب بخیر
کوک: رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم و خوابیدم
ات: بعد از اینکه کوک رفت منم رفتم بالا لباسمو با یه لباس راحتی عوض کردم و رفتم تو تختم بخوابم که یه جیغی از سر خوشحالی تو بالشت زدم و خوابیدم
ایو: بعد از اینکه کوک و ات رفتن منم پاشدم و هانا و مینا رو خونشون رسوندم و خودمم راه افتاذم سمت خونه رسیدم و رفتم نونه رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم رفتم تو رخت خوابم تا بخوابم یه دقیقه پاشدم شروع کردم مرور کردن حرفا تو مهمونی ( حرف کوک میخوای دوست پسرت بشم) کوک هیچ وقت اینقدر با کسی صمیمی نمیسه مگه اینکه مگه اینکه دوسش داشته باشه اره ات و دوست داره با این فکرا خوابم برد
کوک: صبح پاشدم و دیدم ساعت ۹ صبحه رفتم پایینو همه سر میز جمع شده بودن سلام
بچه ها: سلام
کوک: بچه ها من دارم خواب میبینم یا راسته
تهیونگ: برای چی؟
کوک: اخه شوگا هیونگ بیداره😳
شوگا: زر نزن بابا بیا صبحونتو بخور ایشش
کوک: اوک تسلیم رفتم و صبحانه رو خوردم میخواستم برم بالا که با حرف جیمین سر جام وایسادم
جیمین: الان میری محضر؟
کوک: اره
جیمین: باشه پس ما میریم محضر تو برو دنبال ات و بعد بیاید
کوک: اوک دلشتم میرفتم که تهیونگ گفت
شرط ۳۵ تا لایک ۲۰ تا کامنت
کوک: نگران نباش و خوب بخواب شب بخیر
ات: تو هم شب بخیر بای
کوک: خدافظ راه افتادم به سمت خونه تا رسیدم همه بچه تا اومدن طرفم یا خدا چتونه شماها
تهیونگ: کوک تو دیوونه شدی میخوای با ات ازدواج کنی؟
کوک: مشکلی داره؟
جیمین: منظور تهیونگ اینه که نه اون تو رو دوست داری نه تو اونو میگه که بهم صدمه میزنید
کوک: نترس انقدر وجدان دارم که با یه دختر چیکارا بکنم یا نکنم شب بخیر همگی اا راستی فردا ساعت ۶ تا ۹ کنسرت ایوعه
بچه ها: اوک شب بخیر
کوک: رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم و خوابیدم
ات: بعد از اینکه کوک رفت منم رفتم بالا لباسمو با یه لباس راحتی عوض کردم و رفتم تو تختم بخوابم که یه جیغی از سر خوشحالی تو بالشت زدم و خوابیدم
ایو: بعد از اینکه کوک و ات رفتن منم پاشدم و هانا و مینا رو خونشون رسوندم و خودمم راه افتاذم سمت خونه رسیدم و رفتم نونه رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم رفتم تو رخت خوابم تا بخوابم یه دقیقه پاشدم شروع کردم مرور کردن حرفا تو مهمونی ( حرف کوک میخوای دوست پسرت بشم) کوک هیچ وقت اینقدر با کسی صمیمی نمیسه مگه اینکه مگه اینکه دوسش داشته باشه اره ات و دوست داره با این فکرا خوابم برد
کوک: صبح پاشدم و دیدم ساعت ۹ صبحه رفتم پایینو همه سر میز جمع شده بودن سلام
بچه ها: سلام
کوک: بچه ها من دارم خواب میبینم یا راسته
تهیونگ: برای چی؟
کوک: اخه شوگا هیونگ بیداره😳
شوگا: زر نزن بابا بیا صبحونتو بخور ایشش
کوک: اوک تسلیم رفتم و صبحانه رو خوردم میخواستم برم بالا که با حرف جیمین سر جام وایسادم
جیمین: الان میری محضر؟
کوک: اره
جیمین: باشه پس ما میریم محضر تو برو دنبال ات و بعد بیاید
کوک: اوک دلشتم میرفتم که تهیونگ گفت
شرط ۳۵ تا لایک ۲۰ تا کامنت
۱۴.۷k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.