فیک۴ شاتی بکهیون شات۲ درخواسی
همینجوری داشتم غر میزدم ک یهو دلم درد گرف و ناله بلندی کردم و میزدم ب سره بکهیون ک بیدار شه قرصامو بیاره بیدار ک شد فهمید چی شده و سریع قرص آورد و با ی لیوان خوردم یکم بهتر شدم ک نشست کنارم و گفت:گشنمه...شام خوردی؟.یکی زدم ب شونش و گفتم:دل درد دارم ب فکره شیکمتییییییی؟اگه دخترم چیزیش بشه میخوای غذا بخوریییی؟.بونهوا منگ ت خواب گفت:ا...اوما چقد...غر میزنی...خو...ابم میاد.بکهیون بغلش کرد و گزاشتش رو تختش و اومد و گفت:ببخشید...الان اذیتت نمیکنه؟.من:ن بیا شام بخور کشتیمون خودمم هوس بستنی کردم پیشت میخورم.باشه ای گفت و رفتیم برا شام(۸ماهگی)بونهوا رو بردم خونه خواهر بکهیون خودمم یکم استراحت کنم این اواخر خیلی فعالیتم زیاد شده دکتر گفته خطرناکه و ممکنه بچه ۸ماه دنیا بیاد(نم مدونین یا ن ول معمولا بچه های ک ۷ماه دنیا میاد احتمال زنده موندشون بیشتره ۸ماه هاس)خون ریزی شدید دارم البته امروز ن پس ب پد احتیاجی نیست ب زور بلند شدم ک برم دکتر***رسیدم چقد شلوغه یو یکی از کنارم رد شد خورد ب شکمم درد وحشتناکی گرفتم و افتادم رو زمین چون دامن پام بود خونریزیم شدید تر شد و پام و دامنم خونی شد راننده داد زد برید کنار درد وحشتناکی داشتم اگه بلایی سره بچم بیاد چی؟عاهه بردنم بیمارستان***خواهر بکهیون اومد دکترا گفتن زود رسیدیم نزدیک بود بچمو از دست بدم برای مشکل این چند روز هم گفتن بهتر بود زودتر میومدین.ایزول:باید ب بکهیون زودتر زنگ میزدم...اگه بلایی سره بچتون میومد چی؟.من:اون اونقدر درگیره کاراشه ک علایق خودشم یادش نیست نمیخوام کارش خراب شه...راستی بونهوا رو کجا گزاشتی؟.ایزول:نگران نباش پیشه مامانمه....ولی کارای ی آدم ک از خانوادش مهم تر نیست...حتی مامان من و بکهیون هم وقتی میفهمید چیزمون شده از کارش تا چند روز دست میکشید با اینکه حتی من نمیشناختمش ولی همیشه سعی میکرد وقتشو آزاد کنه.من:ا...اما اون عاشقه کارشه....ایزول:ولی خانواده براش همیشه مهمتر بودن...الان این کارت ک میگی مزاحم کارش نشیم احمقانس باید بهش زنگ بزنم.تا اومدم چیزی بگم سریع از اتاق رفت...
۳۳.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.