رمان : گورکن
رمان : گورکن
پارت : ²
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
(پرش به ساعت ۵):
از دید ات:
رفتم یک حموم چند مینی گرفتم و همون لباسی که خریدم رو پوشیدم ، لباس مشکی بلند که نصف کمرش باز بود ، موهام رو صاف کردم و آرایش ملایم کردم و کیفم رو برداشتم و منتظر کامیلا موندم و زنگ زد
(مکالمه):
کامیلا: سلام ات
ات: سلام خوبی؟
کامبلا: آره مرسی ، بیا پایین
ات : اومدم
(پایان مکالمه)
رفتم پایین و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
از دید جیمین :
یدونه شلوار مشکی ، بلوز سفید و کت مشکی پوشیدم و سوار ماشین شدم و رفتم سمت مهمونی
(چند مین بعد)
رسیدم اونجا و جیهوپ و بقیه ی بچه ها رو دیدم و رفتم پیششون
جین : چطوری؟
جیمین: خوبم شما چی؟
نامجون : خوبیم
همینجوری داشتیم حرف میزدیم که اون دختری که صبح دیدم از در تالار وارد شد
از دید ات:
رسیدیم به سالن که کامیلا من رو برد پیش بقیه ی دوستاش و داشتیم باهم صحبت میکردیم که یهو دست های یکی رو دور کمرم احساس کردم و برگشتم دیدم یدونه مرد هست که نمیشناسمش
مرد: درود لیدی جذاب مایل هستید با من برقصید؟ (نیشخند)
نگاه های سنگینی روی خودم حس کردم برگشتم دیدم همون پسری که صبح توی مغازه دیدم داره عصبی نگاهم میکنه و اون مرد دستم رو گرفت و با خودش برد که برقصیم دستاش دور کمرم بود و به خودش منو نزدیک میکرد که نگاه های عصبی اون مردی که صبح دیدم بیشتر میشد
از دید جیمین:
دیدم یکی دستاش دور کمر اون دختر بود نمیدونم چرا عصبی شدم و انقدر الکل خوردم که مس//ت مس//ت شدم
، رفتم سراغ پسره و تا حد مرگ زدمش
از دید ات:
یهو اون مردی که صبح دیدم اومد و مردی که داشتم باهاش میرقصیدم رو درحد مرگ زد و دستم رو گرفت و من رو سمت ماشینش برد
ات: هی چیکار میکنی؟
جیمین: با من بیا
ات: دستم رو ول کن
منو پرت کرد توی ماشین و خودش هم نشست
جیمین: اسمت چیه؟
ات: چی؟
جیمین: نمیفهمی ؟ دارم میگم اسمت چیه؟
ات : اسم من اته
جیمین: منم جیمینم
ات: تو مس//تی؟
جیمین: نه (اره معلومه)
ات: فکر نکنم جواب نه درست باشه ، خوب کجا داریم میریم؟
جیمین : میفهمی
خیلی عصبی بود و خیلی با سرعت حرکت میکرد
(چند مین بعد)
به یدونه عمارت بزرگ رسیدیم و براید استایل بغلم کرد و منو برد توی یکی از اتاق های اونجا و پرتم کرد روی تخت
جیمین : خوب بیبی ، تظرت چیه که امشب یکم حال کنیم؟
ات: چی؟ چیمیگی؟ گمشو
روم خیمه زد و لباسم رو روی تنم پاره کرد و خودش هم لباساش رو در آورد و....(بقیش رو خودتون تصور کنین دیگهههه ، البته اگه خواستین اسماتش رو هم مینویسم براتون)
(صبح روز بعد)....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
پایان این پارت
پارت : ²
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
(پرش به ساعت ۵):
از دید ات:
رفتم یک حموم چند مینی گرفتم و همون لباسی که خریدم رو پوشیدم ، لباس مشکی بلند که نصف کمرش باز بود ، موهام رو صاف کردم و آرایش ملایم کردم و کیفم رو برداشتم و منتظر کامیلا موندم و زنگ زد
(مکالمه):
کامیلا: سلام ات
ات: سلام خوبی؟
کامبلا: آره مرسی ، بیا پایین
ات : اومدم
(پایان مکالمه)
رفتم پایین و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
از دید جیمین :
یدونه شلوار مشکی ، بلوز سفید و کت مشکی پوشیدم و سوار ماشین شدم و رفتم سمت مهمونی
(چند مین بعد)
رسیدم اونجا و جیهوپ و بقیه ی بچه ها رو دیدم و رفتم پیششون
جین : چطوری؟
جیمین: خوبم شما چی؟
نامجون : خوبیم
همینجوری داشتیم حرف میزدیم که اون دختری که صبح دیدم از در تالار وارد شد
از دید ات:
رسیدیم به سالن که کامیلا من رو برد پیش بقیه ی دوستاش و داشتیم باهم صحبت میکردیم که یهو دست های یکی رو دور کمرم احساس کردم و برگشتم دیدم یدونه مرد هست که نمیشناسمش
مرد: درود لیدی جذاب مایل هستید با من برقصید؟ (نیشخند)
نگاه های سنگینی روی خودم حس کردم برگشتم دیدم همون پسری که صبح توی مغازه دیدم داره عصبی نگاهم میکنه و اون مرد دستم رو گرفت و با خودش برد که برقصیم دستاش دور کمرم بود و به خودش منو نزدیک میکرد که نگاه های عصبی اون مردی که صبح دیدم بیشتر میشد
از دید جیمین:
دیدم یکی دستاش دور کمر اون دختر بود نمیدونم چرا عصبی شدم و انقدر الکل خوردم که مس//ت مس//ت شدم
، رفتم سراغ پسره و تا حد مرگ زدمش
از دید ات:
یهو اون مردی که صبح دیدم اومد و مردی که داشتم باهاش میرقصیدم رو درحد مرگ زد و دستم رو گرفت و من رو سمت ماشینش برد
ات: هی چیکار میکنی؟
جیمین: با من بیا
ات: دستم رو ول کن
منو پرت کرد توی ماشین و خودش هم نشست
جیمین: اسمت چیه؟
ات: چی؟
جیمین: نمیفهمی ؟ دارم میگم اسمت چیه؟
ات : اسم من اته
جیمین: منم جیمینم
ات: تو مس//تی؟
جیمین: نه (اره معلومه)
ات: فکر نکنم جواب نه درست باشه ، خوب کجا داریم میریم؟
جیمین : میفهمی
خیلی عصبی بود و خیلی با سرعت حرکت میکرد
(چند مین بعد)
به یدونه عمارت بزرگ رسیدیم و براید استایل بغلم کرد و منو برد توی یکی از اتاق های اونجا و پرتم کرد روی تخت
جیمین : خوب بیبی ، تظرت چیه که امشب یکم حال کنیم؟
ات: چی؟ چیمیگی؟ گمشو
روم خیمه زد و لباسم رو روی تنم پاره کرد و خودش هم لباساش رو در آورد و....(بقیش رو خودتون تصور کنین دیگهههه ، البته اگه خواستین اسماتش رو هم مینویسم براتون)
(صبح روز بعد)....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
پایان این پارت
۱.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.