دشمنی در نقاب دوست 18
ولی آیسودا تهیونگ و بغل کرد تهیونگ که آمادگی این حرکت آیسودا نداشت یکم به عقب رفت و به آیسودایی که از خودش کوتاه تر بود نگاه کرد تهیونگ فقط و فقط موهای آیسودا و میدید چون آیسودا گذاشته بود روی سینه تهیونگ
تهیونگ :..آ...آی...آیسودا(بغض و تعجب)
آیسودا: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم من فقط دوست دارم درباره چیزهای بیشتری بدونم ولی تو که هیچ کسی کنارت نبوده و نمیدوی چی به چیه .......بعدش آیسودا سرش و داخل سینه تهیونگ بیرون آورد و به صورتش نگاه کرد که تهیونگ هم داشت نگاهش میکرد آیسودا با دیدن اشکهای تهیونگ ناراحت شد و دستش و از دور کمر تهیونگ جدا کرد و گردن تهیونگ و بغل کرد آیسودا صورت تهیونگ و گذاشت رو شونش
آیسودا:گریه کن میدونم یک چیزی هست که نمی تونی بگی پس گریه کن
این حرف آیسودا باعث شد دستهای تهیونگ دور کمر آیسودا حلقه بشه و بزنه زیر گریه
تهیونگ:آیسودا .....من .....من .....من شکستمممم (گریه)
بعد از ۱۰ دقیقه تهیونگ کمر آیسودا ول کرد و آیسودا هم مقابلا همین کار و کرد
آیسودا:خوبی ؟
تهیونگ:ممنون خیلی خوبم
آیسودا:بیا تا درست موهات و بشورم (لبخند)
تهیونگ:باشهههههه(نیشخنده)
آیسودا:از نیشخندت خوشم نیومد
تهیونگ:دلت میاد به خوبییییییی مگه از کجاش بدت میاد ؟
آیسودا:از اونجایی بدم میاد اگر دختری با این پوزخنده ببینتت دیگه از دستم فراری میری.
تهیونگ:من تو رو با دنیا عوض نمیکنم
آیسودا :آیییی بسه دیگه حرف کمتر بزن
تهیونگ:چشم ارباب
تهیونگ و آیسودا بعد کلی مسخره بازی و آب بازی بالاخره حمامشون تمام شد و جفتشون جلو در حمام وایساده بودن تهویتم که با حولهای که از روی شونش انداخته بود و تا به رونش میامد رو به آیسودا
تهیونگ :من چی بپوشم ؟
آیسودا :همین جا صبر کن
آیسودا از اتاق رفتبیرون بعد چند دقیقه با یک دست لباس قهوهای که تازه برای خودش خریده بود اورد
آیسودا :بیا اینارو بپوش اینا و تازه خریده بودم و دیروز جلو چشمم نبودن تا بهت بدم هنوز نپوشیدمش
تهیونگ:نه نه من اینو نمیپوشم این و برای خودت خریدی لباسهای قدیمیتو بده تازه اینو خودت هم نپوشیدی
آیسودا: یا میگیری یا خودم تنت کنم
تهیونگ: خب بیا تنم کن
آیسودا: پررو نگاه کن تو اینارو بپوش تا منم برم باند بیارم
تهیونگ:باشههههه
آیسودا رفت تا لباسی که از بسی با تهیونگ آب بازی کرده بود و عوض کنه و بلند داد زد :فقطططط زیر پوش بپوشی باشه چون میخوام باند پیچیت کنم
تهیونگ:میخواهی همونم نپوشممم
آیسودا:تهههههههههههه
تهیونگ :باشه باشه
آیسودا لباسش و عوض کرد و به سمت اتاق تهیونگ رفت
آیسودا:من آمدهام وای وای من آمدهام
تهیونگ:خوش اومدی
آیسودا رفت کنار تهیونگ رو تخت نشست و پاماد و زد به دستهاش و به صورت تهیونگ نزدیک شد نفس تهیونگ به دست آیسودا میخورد و باعث قلقلک آیسودا میشد بعد که صورت ته تمام شد کارش دوباره پاماد و زد به دستاش
آیسودا:سرت و بالا بگیر
آیسودا یکم سرش و داخل گودی گردن تهیونگ کرد که دیگه نفساش به صورت آیسودا میخورد و به آیسودا حس عجیبی میداد
آیسودا:نفس نکش
تهیونگ:چی ؟
آیسودا:میگم نفس نکش
تهیونگ :..آ...آی...آیسودا(بغض و تعجب)
آیسودا: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم من فقط دوست دارم درباره چیزهای بیشتری بدونم ولی تو که هیچ کسی کنارت نبوده و نمیدوی چی به چیه .......بعدش آیسودا سرش و داخل سینه تهیونگ بیرون آورد و به صورتش نگاه کرد که تهیونگ هم داشت نگاهش میکرد آیسودا با دیدن اشکهای تهیونگ ناراحت شد و دستش و از دور کمر تهیونگ جدا کرد و گردن تهیونگ و بغل کرد آیسودا صورت تهیونگ و گذاشت رو شونش
آیسودا:گریه کن میدونم یک چیزی هست که نمی تونی بگی پس گریه کن
این حرف آیسودا باعث شد دستهای تهیونگ دور کمر آیسودا حلقه بشه و بزنه زیر گریه
تهیونگ:آیسودا .....من .....من .....من شکستمممم (گریه)
بعد از ۱۰ دقیقه تهیونگ کمر آیسودا ول کرد و آیسودا هم مقابلا همین کار و کرد
آیسودا:خوبی ؟
تهیونگ:ممنون خیلی خوبم
آیسودا:بیا تا درست موهات و بشورم (لبخند)
تهیونگ:باشهههههه(نیشخنده)
آیسودا:از نیشخندت خوشم نیومد
تهیونگ:دلت میاد به خوبییییییی مگه از کجاش بدت میاد ؟
آیسودا:از اونجایی بدم میاد اگر دختری با این پوزخنده ببینتت دیگه از دستم فراری میری.
تهیونگ:من تو رو با دنیا عوض نمیکنم
آیسودا :آیییی بسه دیگه حرف کمتر بزن
تهیونگ:چشم ارباب
تهیونگ و آیسودا بعد کلی مسخره بازی و آب بازی بالاخره حمامشون تمام شد و جفتشون جلو در حمام وایساده بودن تهویتم که با حولهای که از روی شونش انداخته بود و تا به رونش میامد رو به آیسودا
تهیونگ :من چی بپوشم ؟
آیسودا :همین جا صبر کن
آیسودا از اتاق رفتبیرون بعد چند دقیقه با یک دست لباس قهوهای که تازه برای خودش خریده بود اورد
آیسودا :بیا اینارو بپوش اینا و تازه خریده بودم و دیروز جلو چشمم نبودن تا بهت بدم هنوز نپوشیدمش
تهیونگ:نه نه من اینو نمیپوشم این و برای خودت خریدی لباسهای قدیمیتو بده تازه اینو خودت هم نپوشیدی
آیسودا: یا میگیری یا خودم تنت کنم
تهیونگ: خب بیا تنم کن
آیسودا: پررو نگاه کن تو اینارو بپوش تا منم برم باند بیارم
تهیونگ:باشههههه
آیسودا رفت تا لباسی که از بسی با تهیونگ آب بازی کرده بود و عوض کنه و بلند داد زد :فقطططط زیر پوش بپوشی باشه چون میخوام باند پیچیت کنم
تهیونگ:میخواهی همونم نپوشممم
آیسودا:تهههههههههههه
تهیونگ :باشه باشه
آیسودا لباسش و عوض کرد و به سمت اتاق تهیونگ رفت
آیسودا:من آمدهام وای وای من آمدهام
تهیونگ:خوش اومدی
آیسودا رفت کنار تهیونگ رو تخت نشست و پاماد و زد به دستهاش و به صورت تهیونگ نزدیک شد نفس تهیونگ به دست آیسودا میخورد و باعث قلقلک آیسودا میشد بعد که صورت ته تمام شد کارش دوباره پاماد و زد به دستاش
آیسودا:سرت و بالا بگیر
آیسودا یکم سرش و داخل گودی گردن تهیونگ کرد که دیگه نفساش به صورت آیسودا میخورد و به آیسودا حس عجیبی میداد
آیسودا:نفس نکش
تهیونگ:چی ؟
آیسودا:میگم نفس نکش
۸.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.