ارث پدربزرگ
Part 3🔞
احتمالا الان همه ی بچه هام اونجا نشستن و با نگاه هاشون به سمت هم دیگه چاقو پرت میکنن مگه نه؟!
وکیل یون یه لحظه صبر کرد و با دقت به برگه نگاه کرد و متعجب بقیه ی متن رو خوند : شما هفت تا بچه تمام این سال ها با بحث ها و قهر های بچگانتون باعث عذاب ما شدین و در آخر باعث شدین همسرم سکته کنه!
پسر ها شوکه به پدر هاشون نگاه میکردن و عمو های جیمین با اخم به زمین خیره شده بودن.
وکیل : اگه ارث و میراث تقسیم بشه هر کدوم راه خودتون رو میرین و شاید حتی باعث بشه سر هر چیزی رقابت داشته باشین و این خانواده رو بیشتر از قبل بپاشونین. و من قرار نیست بزارم این اتفاق بیوفته! از شما که گذشته. اما قرار نیست بزارم این تنفر رو واسه ی بچه هاتون به ارث بزارین.
وکیل نفسش رو فوت کرد و ادامه داد : برگه ای که تقسیم درست ارثیه رو توش نوشتم داخل همین خونه ست. و فقط یه راه برای پیدا کردنش دارین.
هفت تا نوه ی من یعنی سوکجین، یونگی، نامجون، هوسوک، تهیونگ، جونگ کوک و نوه ی گم شدم باید بیان و توی این خونه زندگی کنن و تا وقتی اون برگه رو پیدا کنن نمیتونن از این خونه بیرون برن!
این شرط رو میزارم تا با پیش هم بودن بیشتر هم دیگه رو بشناسین و اهمیت خانواده رو درک کنین و راه پدر های ابلهتون رو ادامه ندین!
یکی از پسرا نتونست تحمل کنه و سریع بلند شد : چی؟ داری شوخی میکنی؟! من چنین کاری نمیکنم.!
یکی دیگه هم بلند شد : منم قرار نیست بیام اینجا زندگی کنم! این دیگه چه مسخره بازی ایه!
و همینطور همه بلند شدن و شروع کردن به اعتراض.
جیمین یه گوشه نشستع بوو و به بقیه نگاه میکرد و بیخیال با زبونش صدای تیک تاک در میآورد که توی اون سر و صدا شنیده نمیشد و همین باعث شد اعصابش خورد شه.
واسش فرقی نداشت. اتفاقا اگه میومد توی اون خونه خیلی خوب بود. چون دیگه مجبور نبود توی اون گی بار بمونه و هر شب واسه ی زنده موندن و پول در اوردن زیر خواب یکی بشه!
وکیل روی میز ضربه زد و بلند گفت : لطفا همه بشینین! خواهش میکنم ساکت باشین! با داد و بیداد این مشکل حل نمیشه.
همه با غرغر نشستن و به پدر هاشون اعتراض میکردن.
یکی از پدر ها سمت پسرش گفت : هیچی نگو سوکجین! حق نداری با غرغر و داد و بیداد سطح خودت رو پایین بیاری.
جیمین به پسر نگاه کرد. سوکجین با غرور خفه کنندش سرش رو بالا گرفته بود و صاف سر جاش نشسته بود و اخم ریزی روی پیشونیش دیده میشد.
جیمین برگشت سمت همون پسری که بهش پتو داده بود و دید که پدرش با دستش شونش رو فشار میده تا حرفی نزنه و جونگ کوک هم ساکت بود و از درد شونش اخم کرده بود.
از طرفی یکی از پسر ها که از وقتی اومده بود داشت با نگاهش جیمین رو میخورد، به سطح و این چیزا اهمیت نمیداد و فقط سر پدرش غرغر میکرد و پدرش دستش رو روی چشماش گذشته بود و انگار سردرد گرفته بود.
جیمین دیگه وقت نکرد خیلی دقیق به بقیه نگاه کنه و فقط لحظه ی آخر یکی از پسرا رو دید که مثل بچه کوچولو ها با چشمای تر شده به شدت بازوی پدرش رو تکون میداد و ازش خواهش میکرد یه کاری بکنه!
وکیل گفت : راهی نیست. تنها راهش اینه که کاری که وصيت نامه میگه رو انجام بدیم.
جیمین بلند شد و گفت : برای من هیچ فرقی نمیکنه. ببخشید چند لحظه میرم بیرون.
جیمین بعد از این که رفت بیرون و یکم قدم زد دوباره وارد سالن شد و از عصبانیت و اخم بقیه ی پسر ها فهمید که جواب چیه.
وکیل یون : پس همگی فردا وسایلتون رو جمع کنین. فعلا.
و همه رفتن.
یکی از اون پسرا موقع رد شدن به جیمین طعنه زد که باعث شد جیمین بیوفته رو زمین.
یکی دیگه که این اتفاق رو دید پوزخند زد.
همون پسر منحرف عه موقع رفتن خم شد و لپ جیمین رو کشید و قبل از این که از در بره بیرون گفت : فردا هم همین لباس رو بپوشه جوجه طلایی! فلن!
جیمین براش زبون در آورد و خواست بلند شه که دستی روبهروش دید.
جونگ کوک لبخند زد و کمکش کرد بلند شه.
_ بهشون توجه نکن. همشون یه مشت خودخواه خودشیفته ان! فردا میبینمت!
و دست تکون داد و رفت. جیمین هم براش دست تکون داد و لبخند نیمه نصفه ای زد.
حداقل به نظر میومد یکی از اونا اخلاق هاش شبیه آدمیزاد بود!
جیمین به خونه نگاه کرد.
چطوری سالن ورودی فقط دو تا در داشت؟ پس از کجا باید میرفتن به قسمت های دیگه ی خونه؟
سعی کرد بهش فکر نکنه. الان مشکلات مهم تری داشت. مثل این که چجوری برگرده خونه!
پتو رو از روی مبل برداشت و دور خودش پیچید تا یکم گرمش کنه.
همون موقع دوباره غوزمیت ها پیداشون شد :
شرط:
لایک :۲۰
کامنت :۵
فالور:۳۰
احتمالا الان همه ی بچه هام اونجا نشستن و با نگاه هاشون به سمت هم دیگه چاقو پرت میکنن مگه نه؟!
وکیل یون یه لحظه صبر کرد و با دقت به برگه نگاه کرد و متعجب بقیه ی متن رو خوند : شما هفت تا بچه تمام این سال ها با بحث ها و قهر های بچگانتون باعث عذاب ما شدین و در آخر باعث شدین همسرم سکته کنه!
پسر ها شوکه به پدر هاشون نگاه میکردن و عمو های جیمین با اخم به زمین خیره شده بودن.
وکیل : اگه ارث و میراث تقسیم بشه هر کدوم راه خودتون رو میرین و شاید حتی باعث بشه سر هر چیزی رقابت داشته باشین و این خانواده رو بیشتر از قبل بپاشونین. و من قرار نیست بزارم این اتفاق بیوفته! از شما که گذشته. اما قرار نیست بزارم این تنفر رو واسه ی بچه هاتون به ارث بزارین.
وکیل نفسش رو فوت کرد و ادامه داد : برگه ای که تقسیم درست ارثیه رو توش نوشتم داخل همین خونه ست. و فقط یه راه برای پیدا کردنش دارین.
هفت تا نوه ی من یعنی سوکجین، یونگی، نامجون، هوسوک، تهیونگ، جونگ کوک و نوه ی گم شدم باید بیان و توی این خونه زندگی کنن و تا وقتی اون برگه رو پیدا کنن نمیتونن از این خونه بیرون برن!
این شرط رو میزارم تا با پیش هم بودن بیشتر هم دیگه رو بشناسین و اهمیت خانواده رو درک کنین و راه پدر های ابلهتون رو ادامه ندین!
یکی از پسرا نتونست تحمل کنه و سریع بلند شد : چی؟ داری شوخی میکنی؟! من چنین کاری نمیکنم.!
یکی دیگه هم بلند شد : منم قرار نیست بیام اینجا زندگی کنم! این دیگه چه مسخره بازی ایه!
و همینطور همه بلند شدن و شروع کردن به اعتراض.
جیمین یه گوشه نشستع بوو و به بقیه نگاه میکرد و بیخیال با زبونش صدای تیک تاک در میآورد که توی اون سر و صدا شنیده نمیشد و همین باعث شد اعصابش خورد شه.
واسش فرقی نداشت. اتفاقا اگه میومد توی اون خونه خیلی خوب بود. چون دیگه مجبور نبود توی اون گی بار بمونه و هر شب واسه ی زنده موندن و پول در اوردن زیر خواب یکی بشه!
وکیل روی میز ضربه زد و بلند گفت : لطفا همه بشینین! خواهش میکنم ساکت باشین! با داد و بیداد این مشکل حل نمیشه.
همه با غرغر نشستن و به پدر هاشون اعتراض میکردن.
یکی از پدر ها سمت پسرش گفت : هیچی نگو سوکجین! حق نداری با غرغر و داد و بیداد سطح خودت رو پایین بیاری.
جیمین به پسر نگاه کرد. سوکجین با غرور خفه کنندش سرش رو بالا گرفته بود و صاف سر جاش نشسته بود و اخم ریزی روی پیشونیش دیده میشد.
جیمین برگشت سمت همون پسری که بهش پتو داده بود و دید که پدرش با دستش شونش رو فشار میده تا حرفی نزنه و جونگ کوک هم ساکت بود و از درد شونش اخم کرده بود.
از طرفی یکی از پسر ها که از وقتی اومده بود داشت با نگاهش جیمین رو میخورد، به سطح و این چیزا اهمیت نمیداد و فقط سر پدرش غرغر میکرد و پدرش دستش رو روی چشماش گذشته بود و انگار سردرد گرفته بود.
جیمین دیگه وقت نکرد خیلی دقیق به بقیه نگاه کنه و فقط لحظه ی آخر یکی از پسرا رو دید که مثل بچه کوچولو ها با چشمای تر شده به شدت بازوی پدرش رو تکون میداد و ازش خواهش میکرد یه کاری بکنه!
وکیل گفت : راهی نیست. تنها راهش اینه که کاری که وصيت نامه میگه رو انجام بدیم.
جیمین بلند شد و گفت : برای من هیچ فرقی نمیکنه. ببخشید چند لحظه میرم بیرون.
جیمین بعد از این که رفت بیرون و یکم قدم زد دوباره وارد سالن شد و از عصبانیت و اخم بقیه ی پسر ها فهمید که جواب چیه.
وکیل یون : پس همگی فردا وسایلتون رو جمع کنین. فعلا.
و همه رفتن.
یکی از اون پسرا موقع رد شدن به جیمین طعنه زد که باعث شد جیمین بیوفته رو زمین.
یکی دیگه که این اتفاق رو دید پوزخند زد.
همون پسر منحرف عه موقع رفتن خم شد و لپ جیمین رو کشید و قبل از این که از در بره بیرون گفت : فردا هم همین لباس رو بپوشه جوجه طلایی! فلن!
جیمین براش زبون در آورد و خواست بلند شه که دستی روبهروش دید.
جونگ کوک لبخند زد و کمکش کرد بلند شه.
_ بهشون توجه نکن. همشون یه مشت خودخواه خودشیفته ان! فردا میبینمت!
و دست تکون داد و رفت. جیمین هم براش دست تکون داد و لبخند نیمه نصفه ای زد.
حداقل به نظر میومد یکی از اونا اخلاق هاش شبیه آدمیزاد بود!
جیمین به خونه نگاه کرد.
چطوری سالن ورودی فقط دو تا در داشت؟ پس از کجا باید میرفتن به قسمت های دیگه ی خونه؟
سعی کرد بهش فکر نکنه. الان مشکلات مهم تری داشت. مثل این که چجوری برگرده خونه!
پتو رو از روی مبل برداشت و دور خودش پیچید تا یکم گرمش کنه.
همون موقع دوباره غوزمیت ها پیداشون شد :
شرط:
لایک :۲۰
کامنت :۵
فالور:۳۰
۶.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.