✦✧✧ - ✧✧✦ اجبار p▪︎³

از زبان ا/ت:
مامانم ما رو واسه شام صدا زد و رفیتم پایین
سر میز بودیم و داشتیم شام می‌خوردیم که نگاه های کسی رو روم احساس می‌کردم
امشب یکم عجیبه بابام و آقای جئون چرا دارن اونطوری نگام میکنن تو فکر بودم که جونگ کوک گفت
+تو هم احساس میکنی؟
_ه..ها
+تو هم احساس میکنی باباهامون یه طوری نگامون میکنن؟
_آره چرا امشب عجیب شدن

فردا:
از خواب پاشدم و آبی به دست و صورتم زدم و رفتم پایین
مامان ا/ت: چه عجب بیدار شدی
_صبح بخیر
داشتم صبحونه میخوردم که بابام گفت

ب.ا/ت: ا/ت دیگه کم کم تو هم باید کارای شرکت و یاد بگیری احساس نمیکنی همش تو خونه خوردی و خوابیدی ؟
_بابا من نمیتونم از پس اینجور کارا بر نمیام
ب.ا/ت: دیگه باید بتونی من فقط تو رو دارم تو هم باید یه فکری برای آیندت بکنی
حاضر شو باید بریم شرکت
_حالا نمیشه فردا بریم
ب.ا/ت: نه
حالا که مجبورم پس بهتره از این به بعد تلاش کنم تا به یجایی برسم
به نظر خودمم دیگه زیادی خوردم و خوابیدم
یه لباس ساده و خوشگل(میزارم) پوشیدم و یه آرایش لایت کردم

شاید این پارت ها حوصله سر بر باشه ولی اتفاقات خوبی در راهه😉

لایک کنید ❤😘

#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس