راکون کچولو مو صورتیp44
بکی:آنیا تو احمقی به هر حال بیا اینجا
من:پوفف اومدم
بکی اون تیکه پارچه ای که دامیان به گردنم بسته بود رو باز کرد
من:چکار میکنی
بکی:هیس وایسا و بعد آروم گردنم رو با یه چیزی که مثل اینکه دوباره خودش ساخته بود چرب کرد پارچه رو شست بعد دوباره به گردنم زدش
من:من شدم اینجا موش آزمایشگاهی؟
بکی:پفففف اگه میخواستم از یکی به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده کنم اون تو یکی نبودی کله پوک احمق
من:باشه فهمیدم:الان دیگه خیلی خستمه بزار بخوابم
بکی:نهههههه الان تو بخوابی من بشینم درو دیوار و نگاه کنم
من:من چه میدونم
ویو دامیان
نویسنده:(بچه ها ویو دامیان رو از نیم ساعت مونده به زنگ خونه شروع میکنیم)
امروز هم خیلی حوصله سر بره مخصوصا که حس میکنم این چند روز آنیا میخواد ازمون فاصله بگیره این هم حس آزار دهنده ای هسته
حدود نیم ساعت دیگه رو هم با کسلی گذروندم
(*صدای زنگ)
آنیا شروع کرد به جمع کردن وسایلش
آنیا:من دیگه منتظر سرویس نمیمونم خودم میرم خونه
بکی:از بغل برو
آنیا:چشم
من:من باهات میام
آنیا:لازم نیست
من:مطمعنی؟ حس میکنم حالت زیاد خوب نباشه
یه جورایی حس میکردم سردرد شدیدی داره البته تنها دلیلی که میخوامذباهاش برم این نیست
آنیا:ها؟نه حالم خوبه
از بکی خداحافظی کردیم و به سمت خونه رفتیم توی راه مسیر حس میکردم یکی دنبالمون اما فقط محض احتیاط یه ردیاب روی آنیا گذاشتم
بعد از چند دقیقه راه رفتن به خونه آنیا رسیدیم
آنیا:خب دیگه میتونی بری ممنون
من:عاهوم مراقب خودت باش
آنیا:باشه خداحافظ
من: خداحافظ
چون چند قدم بیشتر نمونده بود برگشتم و از کوچه شون هم خارج شدم اما یادم افتاد که از اول چرا میخواستم باهاش برم میخواستم بهش بگم که دیگه ازمون فاصله نگیره و دوباره مثل قبلا باشه دوباره همون آنیایی باشه میشناسیمش
پس سریع دویدم تا قبل از اینکه بره خونه بهش بگم بگم که دوباره خودش باشه
اما وقتی دوباره رفتم اونجا فقط یه کیف بود که افتاده بود زمین
سریع جایی که ردیاب اونجا بود رو پیدا کردم اما نمیفهمیدمش ردیاب حدود 100 کیلومتر از اینجا دور شده بود ولی من همین الان ازاونجا رفتم نمیشد تو همچین زمان کوتاهی این فاصله رو طی کرد مگه اینکه ازتله پورت استفاده کنن با این حال اگه من میتونم ازش استفاده کنم بعید نیست
اما الان هیچی به فکرم نمیرسه شاید بهتر باشه از بکی کمک بخوام نمیدونم
فقط بیا بریم
با تمام سرعتی که داشتم به سمت مدرسه دویدم
و بکی روپیداکردم
من:بکی به کمک نیازدارم
بکی:چی میگی مگه با آنیا نرفته بودی؟
من:چرا ولی آنیا یهوناپدید شد
بکی: منظورت چیه؟
وضعیت رو براش توضیح دادم
بکی:خب شاید رفته خونه کیفش رو پرت کرده تو کوچه تا به این بهونه که کیفش گم شده نیاد مدرسه
من:پوفف اومدم
بکی اون تیکه پارچه ای که دامیان به گردنم بسته بود رو باز کرد
من:چکار میکنی
بکی:هیس وایسا و بعد آروم گردنم رو با یه چیزی که مثل اینکه دوباره خودش ساخته بود چرب کرد پارچه رو شست بعد دوباره به گردنم زدش
من:من شدم اینجا موش آزمایشگاهی؟
بکی:پفففف اگه میخواستم از یکی به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده کنم اون تو یکی نبودی کله پوک احمق
من:باشه فهمیدم:الان دیگه خیلی خستمه بزار بخوابم
بکی:نهههههه الان تو بخوابی من بشینم درو دیوار و نگاه کنم
من:من چه میدونم
ویو دامیان
نویسنده:(بچه ها ویو دامیان رو از نیم ساعت مونده به زنگ خونه شروع میکنیم)
امروز هم خیلی حوصله سر بره مخصوصا که حس میکنم این چند روز آنیا میخواد ازمون فاصله بگیره این هم حس آزار دهنده ای هسته
حدود نیم ساعت دیگه رو هم با کسلی گذروندم
(*صدای زنگ)
آنیا شروع کرد به جمع کردن وسایلش
آنیا:من دیگه منتظر سرویس نمیمونم خودم میرم خونه
بکی:از بغل برو
آنیا:چشم
من:من باهات میام
آنیا:لازم نیست
من:مطمعنی؟ حس میکنم حالت زیاد خوب نباشه
یه جورایی حس میکردم سردرد شدیدی داره البته تنها دلیلی که میخوامذباهاش برم این نیست
آنیا:ها؟نه حالم خوبه
از بکی خداحافظی کردیم و به سمت خونه رفتیم توی راه مسیر حس میکردم یکی دنبالمون اما فقط محض احتیاط یه ردیاب روی آنیا گذاشتم
بعد از چند دقیقه راه رفتن به خونه آنیا رسیدیم
آنیا:خب دیگه میتونی بری ممنون
من:عاهوم مراقب خودت باش
آنیا:باشه خداحافظ
من: خداحافظ
چون چند قدم بیشتر نمونده بود برگشتم و از کوچه شون هم خارج شدم اما یادم افتاد که از اول چرا میخواستم باهاش برم میخواستم بهش بگم که دیگه ازمون فاصله نگیره و دوباره مثل قبلا باشه دوباره همون آنیایی باشه میشناسیمش
پس سریع دویدم تا قبل از اینکه بره خونه بهش بگم بگم که دوباره خودش باشه
اما وقتی دوباره رفتم اونجا فقط یه کیف بود که افتاده بود زمین
سریع جایی که ردیاب اونجا بود رو پیدا کردم اما نمیفهمیدمش ردیاب حدود 100 کیلومتر از اینجا دور شده بود ولی من همین الان ازاونجا رفتم نمیشد تو همچین زمان کوتاهی این فاصله رو طی کرد مگه اینکه ازتله پورت استفاده کنن با این حال اگه من میتونم ازش استفاده کنم بعید نیست
اما الان هیچی به فکرم نمیرسه شاید بهتر باشه از بکی کمک بخوام نمیدونم
فقط بیا بریم
با تمام سرعتی که داشتم به سمت مدرسه دویدم
و بکی روپیداکردم
من:بکی به کمک نیازدارم
بکی:چی میگی مگه با آنیا نرفته بودی؟
من:چرا ولی آنیا یهوناپدید شد
بکی: منظورت چیه؟
وضعیت رو براش توضیح دادم
بکی:خب شاید رفته خونه کیفش رو پرت کرده تو کوچه تا به این بهونه که کیفش گم شده نیاد مدرسه
۳.۵k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.