Part:4
Part:4
ا.ت ویو*
تقریبا شب شده بود بعد از اینکه چادر هارو برپا کردن وسایلمونو گذاشتیم خیلی معذب بودم که کوک میخاد پیش من بخابه دیگه کوک نمیومد یکی دیگه میومد و بجز کوک و لیا هم که با کس دیگه ای زیاد راحت نبودم
ا.ت: خب بچه ها من میرم یکم قدم بزنم هوا خیلی خوبه لیا توم میای؟
لیا: عامم خیلی دوست دارم ولی هوپی گفت که خودمون دوتا بریم
کوک: من میام
ا.ت: خب باشه
منو کوک راه افتادیم سمت جنگل تاریک بود ولی یه آرامش خاصی داشت بنظرتون من عجیب نیستم؟ از تاریکی و حس و حالای عجیب خوشم میاد
کوک: خب حیح یکم ترسناکه تو نمیترسی؟
ا.ت: نه بنظرم اوکیه
کوک: خبب راحتی تو برام مهمه
همینطوری حرف میزدن و میخندیدن....
جیمین ویو*
تو جنگل قدم میزدم هوا خیلی خوب بود دونفره بود خیلی سعی کردم کسیو تو زندگیم راه بدم ولی نمیشد این قلب لعنتی یجا گیر بود خیلی وقت بود که ا.تم رو اژ دست داده بودم دلم براش تنگ شده بود اگه...اگه اون گرگینه لعنتی اونو نمیکشت الان کنارم بود.. به خودم اومدم گونه هام خیس شده بود که بوی یه خون خاص رو احساس کردم دنبال بو راه افتادم هرچی نزدیک تر میشدم بو قوی تر میشد تا جایی که دوتا آدم نمیایان شدن اون آدم نیست! اون پسره خوناشامه ولی دختره چی بوی خونه اونه
کوک: ا.ته خوبی چرا حواست نیست
ا.ت: خوبم فقط یه خراش کوچیکه آخ
کوک: یااا رسما کف دستت جر خورد یه خراش کوچیک؟
ا.ت: بیا اینو نجاتش بدیم گناه داره
کوک ویو*
یه توله گرگ داخل تله گیر کرده بود اصن ازش خوشم نمیومد چون گرگنما بود ولی ایجا چیکار میکرد؟ ا.ت دستشو دراز کرد تا آزادش کنه ولی اون دستشو چنگ انداخت و ا.ت دستش زخمی شد داشتم دیوونه میشدم خیلی وقت بود خون انسان نخورده بودم
ا.ت: ک...کوک خوبی؟(نگران)
کوک: ا.ت ازم دور شو
سرم گیج میرفت وسوسه شده بودم دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم به ا.ته حمله کردم
ا.ت: ک...کوککک داری چه غلطی میکنی(داد) چ..چشات چرا قرمزه
کوک: بهت گفتم دورشو خودت نرفتی
به گردنش نزدیک شدم
جیمین ویو*
من میتونستم خودمو کنترل کنم ولی اون پسره چی یهو پرید روی دختره خون اون دختر خاص بود میخاستمش نمیخاستم از دستش بدم با سرعت بالایی رفتم سمت پسره و بهش حمله کردم.....
ا.ت ویو*
تقریبا شب شده بود بعد از اینکه چادر هارو برپا کردن وسایلمونو گذاشتیم خیلی معذب بودم که کوک میخاد پیش من بخابه دیگه کوک نمیومد یکی دیگه میومد و بجز کوک و لیا هم که با کس دیگه ای زیاد راحت نبودم
ا.ت: خب بچه ها من میرم یکم قدم بزنم هوا خیلی خوبه لیا توم میای؟
لیا: عامم خیلی دوست دارم ولی هوپی گفت که خودمون دوتا بریم
کوک: من میام
ا.ت: خب باشه
منو کوک راه افتادیم سمت جنگل تاریک بود ولی یه آرامش خاصی داشت بنظرتون من عجیب نیستم؟ از تاریکی و حس و حالای عجیب خوشم میاد
کوک: خب حیح یکم ترسناکه تو نمیترسی؟
ا.ت: نه بنظرم اوکیه
کوک: خبب راحتی تو برام مهمه
همینطوری حرف میزدن و میخندیدن....
جیمین ویو*
تو جنگل قدم میزدم هوا خیلی خوب بود دونفره بود خیلی سعی کردم کسیو تو زندگیم راه بدم ولی نمیشد این قلب لعنتی یجا گیر بود خیلی وقت بود که ا.تم رو اژ دست داده بودم دلم براش تنگ شده بود اگه...اگه اون گرگینه لعنتی اونو نمیکشت الان کنارم بود.. به خودم اومدم گونه هام خیس شده بود که بوی یه خون خاص رو احساس کردم دنبال بو راه افتادم هرچی نزدیک تر میشدم بو قوی تر میشد تا جایی که دوتا آدم نمیایان شدن اون آدم نیست! اون پسره خوناشامه ولی دختره چی بوی خونه اونه
کوک: ا.ته خوبی چرا حواست نیست
ا.ت: خوبم فقط یه خراش کوچیکه آخ
کوک: یااا رسما کف دستت جر خورد یه خراش کوچیک؟
ا.ت: بیا اینو نجاتش بدیم گناه داره
کوک ویو*
یه توله گرگ داخل تله گیر کرده بود اصن ازش خوشم نمیومد چون گرگنما بود ولی ایجا چیکار میکرد؟ ا.ت دستشو دراز کرد تا آزادش کنه ولی اون دستشو چنگ انداخت و ا.ت دستش زخمی شد داشتم دیوونه میشدم خیلی وقت بود خون انسان نخورده بودم
ا.ت: ک...کوک خوبی؟(نگران)
کوک: ا.ت ازم دور شو
سرم گیج میرفت وسوسه شده بودم دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم به ا.ته حمله کردم
ا.ت: ک...کوککک داری چه غلطی میکنی(داد) چ..چشات چرا قرمزه
کوک: بهت گفتم دورشو خودت نرفتی
به گردنش نزدیک شدم
جیمین ویو*
من میتونستم خودمو کنترل کنم ولی اون پسره چی یهو پرید روی دختره خون اون دختر خاص بود میخاستمش نمیخاستم از دستش بدم با سرعت بالایی رفتم سمت پسره و بهش حمله کردم.....
۱.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.