یین و یانگ (پارت ۶۶)
وحشت کرده بودم ، نکنه همون دختره باشه ؟ ن...نکنه بلایی سر ا/ت آورده باشه ؟ دستای لرزونمو سمت ست چاقوهای روی اپن بردم ، (همینا که همه دارن ، حالت یه استنده و کلی چاقو با اندازه های متفاوت توشه) یکی از چاقو هارو برداشتم ، چاقو رو بالا گرفتم و با سرعت برگشتم . ولی...فقط ا/ت بود که اومده بود آب بخوره .
+یا خدا...نترس منم ، اومدم آب بخورم .
_اوه...ببخشید .
چاقو رو پایین آوردم و گذاشتم سر جاش . پفیلاهارو با یه بطری سوجو برداشتم و برگشتم توی پذیرایی .
ا/ت یه شبکه پیدا کرد که ظاهرا فیلم باحالی پخش می کرد . نشستم کنارش و گفتم : مثل اینکه دیگه میتونی راحت راه بری .
+اوهوم...خیلی خوشحالم .
شروع کردیم به خوردن پفیلا ها . در بطری سوجو رو باز کردم . یه لیوان برداشتم و سوجو ریختم توش . گرفتم جلوی ا/ت .
_بیا بخور .
+امم...بخشید ولی من الکل نمی خورم .
_چرا ؟
+کلا خوشم نمیاد .
_ اوکی . خودم سوجو رو سر کشیدم . آه...تلخیش گلومو سوزوند . تا آخر فیلم ، نصف بطری رو تموم کردم...***با احساس نرمی بلند شدم . سرم بدجور درد می کرد . وقتی چشامو باز کردم ، ا/ت رو دیدم که داشت روم پتو می کشید . با صدای آرومی گفت : ببخشید ممی خواستم بیدارت کنم . یه نگاه به دور و برم انداختم ، لعنتی از مستی خوابم برده بود . ا/ت چراغا و تلویزیون رو خاموش کرده بود و روی میز هم خالی بود . سر جام نشستم .
+بخواب ، ساعت یک نصفه شبه .
_همینجوری خوبه ، خودت چرا بیداری؟
+داشتم می رفتم بخوابم . به هر حال...شب بخیر .
_شب بخیر . خوب بخوابی .
لبخندی زد و رفت طبقه بالا . راستش می ترسیدم بخوابم ، اگه توی خواب منو می کشت چی؟ بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم ولی هیچ جا پیداش نکردم . یعنی ا/ت برش داشته؟ رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم . با دوتا دستام اپن رو گرفتم و بهش تکیه دادم . از اپن فاصله گرفتم و پایین رو نگاه کردم . نفسم رو بیرون دادم . عمرا بتونم بخوابم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
+یا خدا...نترس منم ، اومدم آب بخورم .
_اوه...ببخشید .
چاقو رو پایین آوردم و گذاشتم سر جاش . پفیلاهارو با یه بطری سوجو برداشتم و برگشتم توی پذیرایی .
ا/ت یه شبکه پیدا کرد که ظاهرا فیلم باحالی پخش می کرد . نشستم کنارش و گفتم : مثل اینکه دیگه میتونی راحت راه بری .
+اوهوم...خیلی خوشحالم .
شروع کردیم به خوردن پفیلا ها . در بطری سوجو رو باز کردم . یه لیوان برداشتم و سوجو ریختم توش . گرفتم جلوی ا/ت .
_بیا بخور .
+امم...بخشید ولی من الکل نمی خورم .
_چرا ؟
+کلا خوشم نمیاد .
_ اوکی . خودم سوجو رو سر کشیدم . آه...تلخیش گلومو سوزوند . تا آخر فیلم ، نصف بطری رو تموم کردم...***با احساس نرمی بلند شدم . سرم بدجور درد می کرد . وقتی چشامو باز کردم ، ا/ت رو دیدم که داشت روم پتو می کشید . با صدای آرومی گفت : ببخشید ممی خواستم بیدارت کنم . یه نگاه به دور و برم انداختم ، لعنتی از مستی خوابم برده بود . ا/ت چراغا و تلویزیون رو خاموش کرده بود و روی میز هم خالی بود . سر جام نشستم .
+بخواب ، ساعت یک نصفه شبه .
_همینجوری خوبه ، خودت چرا بیداری؟
+داشتم می رفتم بخوابم . به هر حال...شب بخیر .
_شب بخیر . خوب بخوابی .
لبخندی زد و رفت طبقه بالا . راستش می ترسیدم بخوابم ، اگه توی خواب منو می کشت چی؟ بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم ولی هیچ جا پیداش نکردم . یعنی ا/ت برش داشته؟ رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم . با دوتا دستام اپن رو گرفتم و بهش تکیه دادم . از اپن فاصله گرفتم و پایین رو نگاه کردم . نفسم رو بیرون دادم . عمرا بتونم بخوابم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۸.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.