«سلام پرنسس خانوم
«سلام پرنسس خانوم
چطوری زندگیم ؟»
«سلام ، خوبم»
«مطمئنی ؟»
«آره »
«میخوای همدیگرو ببینیم ؟»
«نه »
«اما من دلم برات تنگ شده»
«بیخیال من حالم بده
بذارش برای بعد »
«بعداً یعنی کی ؟»
«هروقت خوب شدم
نمیدونم
خواهش میکنم بس کن من همینجوریشم حالم بده تو دیگه بدترش نکن »
«من باعث میشم حالت بد بشه ؟»
«نه
منظورم این نبود
درکم کن من نمیتونم
باید یه مدتی تنها باشم »
«تو فقط میتونی بگی برو
نیاز نیست این همه دروغ بگی »
«ناراحت شدی ؟
چرا درک نمیکنی ؟»
«اینکه فقط با من حالت بده ؟
اینکه تمام دردای داشته و نداشتت رو سر من خالی میکنی ؟
فکر میکنی من نمیدونم هرروز پیش بقیه خوشی میکنی ولی به من که میرسه تازه یادت میوفته حال و حوصله نداری و یه مدت باید تنها باشی ؟
این بود اون استراحت ؟
این بود حال ندارمات ؟
این بود دوست داشتنت ؟
برای همه وقت داری برای من نه ؟
من آدم بدی ام ؟
چندشم ؟
چه فرقی با بقیه دارم ؟
من همیشه مواظبت بودم!
اگه بیرون میرفتی همیشه نگران این میشدم که مبادا ناراحت و اذیتت بکنن !
هروقت میومدی پیشم دست و پام شل میشد!
هروقت بهت پیام میدادم و جواب نمیدادی دق میکردم از نگرانی !
و همه ی اینا از منی بود که بود و نبود هیچکسی برام فرقی نداشت و فرق گذاشتم بین تو و بقیه
ولی میدونی چیه ؟
احساس میکنم برای هر کسی صدت رو بزاری
یا مطمئن میشن که عاشقشونی و خسته میشن ازت
یا از دوست داشتنه زیادت فرار میکنن !»
«دیگه نمیخوانت !»
چطوری زندگیم ؟»
«سلام ، خوبم»
«مطمئنی ؟»
«آره »
«میخوای همدیگرو ببینیم ؟»
«نه »
«اما من دلم برات تنگ شده»
«بیخیال من حالم بده
بذارش برای بعد »
«بعداً یعنی کی ؟»
«هروقت خوب شدم
نمیدونم
خواهش میکنم بس کن من همینجوریشم حالم بده تو دیگه بدترش نکن »
«من باعث میشم حالت بد بشه ؟»
«نه
منظورم این نبود
درکم کن من نمیتونم
باید یه مدتی تنها باشم »
«تو فقط میتونی بگی برو
نیاز نیست این همه دروغ بگی »
«ناراحت شدی ؟
چرا درک نمیکنی ؟»
«اینکه فقط با من حالت بده ؟
اینکه تمام دردای داشته و نداشتت رو سر من خالی میکنی ؟
فکر میکنی من نمیدونم هرروز پیش بقیه خوشی میکنی ولی به من که میرسه تازه یادت میوفته حال و حوصله نداری و یه مدت باید تنها باشی ؟
این بود اون استراحت ؟
این بود حال ندارمات ؟
این بود دوست داشتنت ؟
برای همه وقت داری برای من نه ؟
من آدم بدی ام ؟
چندشم ؟
چه فرقی با بقیه دارم ؟
من همیشه مواظبت بودم!
اگه بیرون میرفتی همیشه نگران این میشدم که مبادا ناراحت و اذیتت بکنن !
هروقت میومدی پیشم دست و پام شل میشد!
هروقت بهت پیام میدادم و جواب نمیدادی دق میکردم از نگرانی !
و همه ی اینا از منی بود که بود و نبود هیچکسی برام فرقی نداشت و فرق گذاشتم بین تو و بقیه
ولی میدونی چیه ؟
احساس میکنم برای هر کسی صدت رو بزاری
یا مطمئن میشن که عاشقشونی و خسته میشن ازت
یا از دوست داشتنه زیادت فرار میکنن !»
«دیگه نمیخوانت !»
۶.۰k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.