عشق دردناک پارت63
کلافه رو صندلیم نشستم سرمو تو دستام گرفتم
جونگکوک:نمیدونم نمیدونم کدوم گوری رفته شب قبلش همه چیز خوب بود نمیدونم چی شد انگار خواسته گولم بزنه اون مغز فندقی
جکسون: فعلا اونی که مغز فندقیه تویی که داری با ا.لکل وسیگا.ر خو.دتو خفه کردی با غذا نخوردن و این زهرماری خوردنا نمیتونیم پیداش کنیم بهتره یکم غذا بخوری و بعد فکر کن ببین کجا رفته نا سلامتی زنت بوده اما هیچی در موردش نمیدونی
بعد سری به تاسف تکان داد و بیرون رفت
حرف اخرش یکم برام سنگین بود اما اون درست میگفت اون مثلا زنم بود اما من حتی بعضی از علایقش رو حتی نمیدونستم چه برسه به این که بدونم الان کجاست پاکت سیگا.رم رو برداشتم و سمت بالکن رفتم با تکیه به میله های بالکن شروع کردم به سیگا.ر کشیدن تنها چیزی که این یک هفته تونسته یکم ارومم کنه ...من تازه پیداش کرده بودم این خیلی نا عادلانست که به این زودی گمش کنم خیره شدم به ماه نیمه کاملی که وسط اسمون بودخیره به ماه پکی به سیگا.رم زدم و زمزمه کردم
جونگکوک:جوجه کجایی چرا داری عزابم میدی خدایش خیلی ظالمی که نمی بخشیم اخه دیگه چیکار کنم....
اشک سمجی از گوشه چشمم چکید زود پاکش کردم و دو باره زمزمه کردم
جونگکوک :اما حالا که دوباره پیدات کردم و دوباره حا.مله ای
دیگه از دستت نمیدم به هر قیمتی که شده این بار زندگیم جوری میسازم که هیچ وقت از دستت ندم برت میگردونم ا.ت .....برت میگردونم
همینطور در حال فکر کردن بودم از اینکه نمیتونه بر گرده امریکا مطمئن بودم چون نه پاسپورت و نه پول داشت اما فکر اینکه به لون کیم عو.ضی خبر بده دیونم میکرد امیدوار بودم که هیچ ارتباطی با اون نداشته باشه شون دیگه ازش نمیگزشتم...... یاد پدر ا.ت افتادم این یک هفته مطمئن شدم که پیش اون نیست اما اگه خبر داشته باشه چی سریع رفتم داخل به جکسون زنگ زدم بعد سه بوق برداشت
جکسون:بله؟!
جونگکوک:اه جکسون میگم احتمال اینکه پدر ا.ن بدونه کجاست هست اره
جکسون:هر احتمالی وجود داره ...اما مطمئن شدیم که پیش اون نیست و تو الان فکر کردی بیکارم و زنگ زدی اینو بگی
نفسی فوت کردم تین مثلا پلیسه اما انگار یه تختش کمه
جونگکوک:جکسون میدونم اینو منظورم اینه که ا.ت یه جای دیگه باشه که پدرش بدونه و چیزی نگه
جکسون:اره ...خب؟!
خدا صبرم بده این هم انگار کار زیاد عقلش رو ازش گرفته
جونگکوک: خب منظورم اینه که یه چند نفری بزار که همه جا دنبالش برن و تعقیبش کنن شاید اثری ازش پیدا شد
جکسون کلافه گفت
جکسون:.....
جونگکوک:نمیدونم نمیدونم کدوم گوری رفته شب قبلش همه چیز خوب بود نمیدونم چی شد انگار خواسته گولم بزنه اون مغز فندقی
جکسون: فعلا اونی که مغز فندقیه تویی که داری با ا.لکل وسیگا.ر خو.دتو خفه کردی با غذا نخوردن و این زهرماری خوردنا نمیتونیم پیداش کنیم بهتره یکم غذا بخوری و بعد فکر کن ببین کجا رفته نا سلامتی زنت بوده اما هیچی در موردش نمیدونی
بعد سری به تاسف تکان داد و بیرون رفت
حرف اخرش یکم برام سنگین بود اما اون درست میگفت اون مثلا زنم بود اما من حتی بعضی از علایقش رو حتی نمیدونستم چه برسه به این که بدونم الان کجاست پاکت سیگا.رم رو برداشتم و سمت بالکن رفتم با تکیه به میله های بالکن شروع کردم به سیگا.ر کشیدن تنها چیزی که این یک هفته تونسته یکم ارومم کنه ...من تازه پیداش کرده بودم این خیلی نا عادلانست که به این زودی گمش کنم خیره شدم به ماه نیمه کاملی که وسط اسمون بودخیره به ماه پکی به سیگا.رم زدم و زمزمه کردم
جونگکوک:جوجه کجایی چرا داری عزابم میدی خدایش خیلی ظالمی که نمی بخشیم اخه دیگه چیکار کنم....
اشک سمجی از گوشه چشمم چکید زود پاکش کردم و دو باره زمزمه کردم
جونگکوک :اما حالا که دوباره پیدات کردم و دوباره حا.مله ای
دیگه از دستت نمیدم به هر قیمتی که شده این بار زندگیم جوری میسازم که هیچ وقت از دستت ندم برت میگردونم ا.ت .....برت میگردونم
همینطور در حال فکر کردن بودم از اینکه نمیتونه بر گرده امریکا مطمئن بودم چون نه پاسپورت و نه پول داشت اما فکر اینکه به لون کیم عو.ضی خبر بده دیونم میکرد امیدوار بودم که هیچ ارتباطی با اون نداشته باشه شون دیگه ازش نمیگزشتم...... یاد پدر ا.ت افتادم این یک هفته مطمئن شدم که پیش اون نیست اما اگه خبر داشته باشه چی سریع رفتم داخل به جکسون زنگ زدم بعد سه بوق برداشت
جکسون:بله؟!
جونگکوک:اه جکسون میگم احتمال اینکه پدر ا.ن بدونه کجاست هست اره
جکسون:هر احتمالی وجود داره ...اما مطمئن شدیم که پیش اون نیست و تو الان فکر کردی بیکارم و زنگ زدی اینو بگی
نفسی فوت کردم تین مثلا پلیسه اما انگار یه تختش کمه
جونگکوک:جکسون میدونم اینو منظورم اینه که ا.ت یه جای دیگه باشه که پدرش بدونه و چیزی نگه
جکسون:اره ...خب؟!
خدا صبرم بده این هم انگار کار زیاد عقلش رو ازش گرفته
جونگکوک: خب منظورم اینه که یه چند نفری بزار که همه جا دنبالش برن و تعقیبش کنن شاید اثری ازش پیدا شد
جکسون کلافه گفت
جکسون:.....
۳۹.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.