اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۱۷
ادمین ویو:
نیکی یه جا و شوگا یه دنبال داینا و جیمین بودن یه دوتاشو یه جا متوقف شد و سریع برگشتن جفتشون داشتن... پشت مدرسه و واو نیکی گوشیشو در اورد و فلششو روشن کرد و به شوگا علامت داد شوگا هم انگشت شصت گران بهاشو بلند و کرد و تایید کرد و با یه کلیک عکسی به یادموندنی انداخت
هردوشون شگفت زده پریدن و دوییدن
هردو به سمت مخالف هم و از کنار شوگا و نیکی تندی در رفتن
نیکی و شوگا داشتن عکسای اونا رو نگا میکردن و می خندیدن و هیچ حواسشون نبود بچه ها دارن ازشون عکس می گیرن
بعد مدرسه قرار شد دوتا کفتر عاشق باهم برن اون دوتا هم باهم
شوگا:خب قرار بود...
نیکی:هیچی نمی خوام فقط بریم خونه من و...
نیکی:هوی منحرف برو توبه کن
شوگا:باشه باشه خب
نیکی:فیلم ببینیم و نودل و کیمچی و دوکیبوکی بخوریم
شوگا:باشه
غذا هارو چیدن و فیلم گذاشتن
تا ته غذا هارو خوردن و داشتن می ترکیدن ولی مشکل یه جایی جفتشون توی بغل هم بودن و داشتن می لرزیدن و به این فک می کردن ایده ی کی بود فیلم ترسناک بزارن که یهویی نیکی جیغ زد و سرشو کرد توی گردن شوگا
شوگا اول موند ولی بعد اونم محکم بغلش کرد سریع تلویزیونو خاموش کرد
نیکی:شوگا
شوگا:هوم
نیکی:میشه امشب نری من خیلی ترسیدم خیلییییی
شوگا:نه خانوم ترسو نمیشه
نیکی:اعععع خودتم ترسیده بودیها
شوگا:خب
نیکی:بمون دیگه
و محکم تر بغلش کرد
شوگا:نه نمیشه من باید برم جیمین منتظرمه
نیکی:جیمین؟
شوگا:ما توی یه خونه ایم
نیکی:عه
شوگا:عاره
نیکی سرشو بلند کرد و فهمید خیلی وقته شوگا بهش زل زده توی چشماش نگا کرد...
پارت۱۷
ادمین ویو:
نیکی یه جا و شوگا یه دنبال داینا و جیمین بودن یه دوتاشو یه جا متوقف شد و سریع برگشتن جفتشون داشتن... پشت مدرسه و واو نیکی گوشیشو در اورد و فلششو روشن کرد و به شوگا علامت داد شوگا هم انگشت شصت گران بهاشو بلند و کرد و تایید کرد و با یه کلیک عکسی به یادموندنی انداخت
هردوشون شگفت زده پریدن و دوییدن
هردو به سمت مخالف هم و از کنار شوگا و نیکی تندی در رفتن
نیکی و شوگا داشتن عکسای اونا رو نگا میکردن و می خندیدن و هیچ حواسشون نبود بچه ها دارن ازشون عکس می گیرن
بعد مدرسه قرار شد دوتا کفتر عاشق باهم برن اون دوتا هم باهم
شوگا:خب قرار بود...
نیکی:هیچی نمی خوام فقط بریم خونه من و...
نیکی:هوی منحرف برو توبه کن
شوگا:باشه باشه خب
نیکی:فیلم ببینیم و نودل و کیمچی و دوکیبوکی بخوریم
شوگا:باشه
غذا هارو چیدن و فیلم گذاشتن
تا ته غذا هارو خوردن و داشتن می ترکیدن ولی مشکل یه جایی جفتشون توی بغل هم بودن و داشتن می لرزیدن و به این فک می کردن ایده ی کی بود فیلم ترسناک بزارن که یهویی نیکی جیغ زد و سرشو کرد توی گردن شوگا
شوگا اول موند ولی بعد اونم محکم بغلش کرد سریع تلویزیونو خاموش کرد
نیکی:شوگا
شوگا:هوم
نیکی:میشه امشب نری من خیلی ترسیدم خیلییییی
شوگا:نه خانوم ترسو نمیشه
نیکی:اعععع خودتم ترسیده بودیها
شوگا:خب
نیکی:بمون دیگه
و محکم تر بغلش کرد
شوگا:نه نمیشه من باید برم جیمین منتظرمه
نیکی:جیمین؟
شوگا:ما توی یه خونه ایم
نیکی:عه
شوگا:عاره
نیکی سرشو بلند کرد و فهمید خیلی وقته شوگا بهش زل زده توی چشماش نگا کرد...
۳.۲k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.