(پارت ۶)
رسیدند به فرودگاه ا/ت که از خوشحالی داشت قش میکرد یک دفعه تا پدرش کارهای سفر رو انجام بده رفت وسط فرودگاه د با صدای بلند گفت:کیم نامجون کیم سوکجین ......بعد چند نفر که تقربا بیشتر مردم شروع به گفتن کردن ا/ت هم که اصلا باورش نمیشد چونکه همیشه به هر کسی درباره بی تی اس میگفت این جواب های احمقانه ای که اصلا این طور نیست و اینا رو میشنید که بی تی اس اصلا چی هست یا برو بابا با اون اهنگای مضخرفت(خفه میشی یا بیام اِی*******)اره خلاصه ایناست که همون موقع یکی داشت از بنگتن بد میگفت به ا/ت
ا/ت با صدای بلند:هر انسانی بی تی اس رو میشناسه!
همونی که داشت بد میگفت(هیتر):نه من که نمیشناسم(با افتخار)
ا/ت:من گفتم انسان!
خلاصه همون هیتره خودشو جمع و جور کرد و وانمود کرد که نشنیده چون همه داشتن نگاهش میکردن و رفت که به پروازش برسه(خدا بهش رحم کرد)
پدر ا/ت:ا/تتت بیا باید چمدونامونو بزاریم توی دستگاه
وقتی چمدون هارو گذاشتن توی دستگاه وقتی به چمدون ا/ت رسید صدا داد و ا/ت با تعجب گفت اما من که چیزی ندارم
بعد هم فهمیدن که صدای دستگاه به خاطر قاب عکس فلزی بوده که عکس اعضا داخلش بوده
بعد انجام همه کار ها رفتن تا سوار هواپیما بشن تا سئول سیزده ساعت راه بود اما اصلا برای ا/ت مهم نبود
حدودا سیزده ساعت بعد:
وقتی که به سئول رسیدن.......
ا/ت با صدای بلند:هر انسانی بی تی اس رو میشناسه!
همونی که داشت بد میگفت(هیتر):نه من که نمیشناسم(با افتخار)
ا/ت:من گفتم انسان!
خلاصه همون هیتره خودشو جمع و جور کرد و وانمود کرد که نشنیده چون همه داشتن نگاهش میکردن و رفت که به پروازش برسه(خدا بهش رحم کرد)
پدر ا/ت:ا/تتت بیا باید چمدونامونو بزاریم توی دستگاه
وقتی چمدون هارو گذاشتن توی دستگاه وقتی به چمدون ا/ت رسید صدا داد و ا/ت با تعجب گفت اما من که چیزی ندارم
بعد هم فهمیدن که صدای دستگاه به خاطر قاب عکس فلزی بوده که عکس اعضا داخلش بوده
بعد انجام همه کار ها رفتن تا سوار هواپیما بشن تا سئول سیزده ساعت راه بود اما اصلا برای ا/ت مهم نبود
حدودا سیزده ساعت بعد:
وقتی که به سئول رسیدن.......
۹.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.