عشق یا بردگی (پارت نوزده)
تو فکرام غرق بودم که با صدایه باز شدن قفل در به خودم امدم داخل امدن با ترس بهشون خیره شدم که لباساشونو در میاوردن و میومدن سمتم
ران: حالمو حسابی گرفتن
ریندو: بی خیال عشق و حالمون تازه قراره شروع شه
ران: درسته یادم نبود
چشمامو یکم باز کردم و...
شروع هنتای🔞:
به ران و ریندو که لخت جلوم وایساده بودن خیره شدم قبل این که نگاهم پایین تر بره چشمامو بستم
ران: هعی اون مرواریدا رو قایم نکن
چیزی نگفتم که ریندو پشتم نشس دستشو برد سمت عضوم و اروم مالیدش رانم هم زمان با ریندو لباسمو پایین داد به سینه هام خیره شد و شروع کرد مالیدنشون سعی میکردم که اه و نالم بلند نشه هر دو شروع کردن کیس گذاشتن هر دو طرف گردنم که یهو ران گاز محکمی گرفت جیغ کوتاه اما بلندی کشیدم و صبرم واقعا لبریز شده بود پس اه ناله سر دادم
ریندو: باورت نمیشه پرنسس اما با صدایه ناله هات ادم دوس داره ساعت ها به کارش ادامه بده
ران: صدا تو دوس دارم چرا جلو خودتو میگرفتی
یه مدت همون همینطور گذشت که دیدم جفتشون دست از کار کشیدم بد جور تو درد خماری مونده بودم دیدم ریندو از پشتم پاشده با ترس بهشون خیره شده بودم اونا هم با نیش خند بزرگی نگاهم میکردن ران به ریندو اشاره ای کرد ریندو سمت کشو رفت و با یه دست بند حدودا کیوتی برگشت داشتم حواسم به خوشگلیش پرت شد اونام از موقعیت استفاده کردن و دستامو بستن ران منو تو بغلش کشید و دراز کشید نیم نگاهی بهم کرد می توانستم بدن ریندو که از پشت باهام بر خورد داشت و حس کنم یهو هردو واردم کردن جیغ بلندی کشیدم که صداش با بوسه یه ران خفه شد شروع کردن محکم تلمبه زدن بغض کردم و فقط از درد ناله میکردم
ران: طاقت بیار پرنسس بعدش قول میدم لذتشو ببری
حق با اون بود بیست دیقه بعد کله دردم لذت شده بود اه و نالم بلند شد نمیدونم چه قدر گذشته بود که از هوش رفتم....
(دیگه نمی توانم)
(شرمنده میدونم نمی توانم هنتای بنویسم زیاد توش وارد نیستم😅)
ران: حالمو حسابی گرفتن
ریندو: بی خیال عشق و حالمون تازه قراره شروع شه
ران: درسته یادم نبود
چشمامو یکم باز کردم و...
شروع هنتای🔞:
به ران و ریندو که لخت جلوم وایساده بودن خیره شدم قبل این که نگاهم پایین تر بره چشمامو بستم
ران: هعی اون مرواریدا رو قایم نکن
چیزی نگفتم که ریندو پشتم نشس دستشو برد سمت عضوم و اروم مالیدش رانم هم زمان با ریندو لباسمو پایین داد به سینه هام خیره شد و شروع کرد مالیدنشون سعی میکردم که اه و نالم بلند نشه هر دو شروع کردن کیس گذاشتن هر دو طرف گردنم که یهو ران گاز محکمی گرفت جیغ کوتاه اما بلندی کشیدم و صبرم واقعا لبریز شده بود پس اه ناله سر دادم
ریندو: باورت نمیشه پرنسس اما با صدایه ناله هات ادم دوس داره ساعت ها به کارش ادامه بده
ران: صدا تو دوس دارم چرا جلو خودتو میگرفتی
یه مدت همون همینطور گذشت که دیدم جفتشون دست از کار کشیدم بد جور تو درد خماری مونده بودم دیدم ریندو از پشتم پاشده با ترس بهشون خیره شده بودم اونا هم با نیش خند بزرگی نگاهم میکردن ران به ریندو اشاره ای کرد ریندو سمت کشو رفت و با یه دست بند حدودا کیوتی برگشت داشتم حواسم به خوشگلیش پرت شد اونام از موقعیت استفاده کردن و دستامو بستن ران منو تو بغلش کشید و دراز کشید نیم نگاهی بهم کرد می توانستم بدن ریندو که از پشت باهام بر خورد داشت و حس کنم یهو هردو واردم کردن جیغ بلندی کشیدم که صداش با بوسه یه ران خفه شد شروع کردن محکم تلمبه زدن بغض کردم و فقط از درد ناله میکردم
ران: طاقت بیار پرنسس بعدش قول میدم لذتشو ببری
حق با اون بود بیست دیقه بعد کله دردم لذت شده بود اه و نالم بلند شد نمیدونم چه قدر گذشته بود که از هوش رفتم....
(دیگه نمی توانم)
(شرمنده میدونم نمی توانم هنتای بنویسم زیاد توش وارد نیستم😅)
۳.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.