Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part2۵
میکائل:بهت هشدار داده بودم امیرعلی
امیرعلی:زندگی شیرین به تو ربطی نداره
امیرعلی ک اینو گفت میکائل بدو بدو امد سمتش و از گلوش گرفت و گذاشتش لبه پشت بوم
شیرین:نکن میکائل الان میوفته
میکائل:زندگی اون به من ربط داره(باداد)
شیرین:سعید سعید تروخداااا بیا(باداد گریه)
میکائل:مرتیکه هول میکشمتتتتتتتتتتت(عربده)
رفتم طرف میکائل و دستمو دور دستش حلقه کردم
شیرین:میکائل بخاطر من ولش کن التماست میکنم میکائل تروخدا ازت خواهش میکنم(باگریع)
(میکائل)
وقتی شیرین شروع کرد به التماس کردن امیرعلی رو ول کردم اخه خوشم نمیومد یک زن التماس کنه
تو همین حالت سعید و پرستار امدن تا منو بگیرن
شیرین:خودم میبرمش پایین شما ولش کنید
سعید:شیرین دخالت نکن برو اونور
رومو طرف سعید و پرستار ها کردم ک شیرین امد جلوم
شیرین: من خودم ارومش میکنم فقط با اون دستگاه ها نبرینش
سعید به پرستار ها گفت ک کنار بکشن و شیرین دستمو گرفت و برد پایین تو اتاقم و قرص هایمو داد خوردم
شیرین: بگیر بخواب میکائل اروم خب(باگریه)
میکائل:توهم کنارم باش من میترسم(همنجور داره بیهوش میشه)
شیرین:من پیشتم
میکائل رو تخت خوابید و چشم هاشو بست منم کنار تخت نشستم و اروم شروع کردم به گریه کردن خسته شده بودم و اینکه از درون داشتم درد میکشیدم و هیچکس نبود ک بفهمه
رفتم اتاق سعید و در زدم
سعید: بله؟
شیرین: شیرینم میتونم بیام داخل؟
سعید: یک لحظه صبر کن لباسمو تنم کنم
بعد چند دقیقه در وا کرد رفتم داخل
شیرین: میتونم زنگ بزنم به مامانم؟
سعید:اره
تلفن ورداشتم و زنگ زدم به مامانم
سمیه:بله؟
شیرین: سلام مامان شیرینم
سمیه: سلام خوشگل من چطوری کجایی تو خبی؟
شیرین:خوبم مامان شما مامانجون خوبین؟
سمیه: خوبیم دورت بگردم کجایی تو؟ چرا نمیایی خونه
شیرین: خب خونه بیام چیکار اینجا بهم اتاق دادن کارهم خوبه(بابغض)
سمیه:اون بیمار روانی ک پیششی اذیتت نمکنه که؟
شیرین:نه اصلا(بابغض) اینجا خوبه بهم میرسن
سمیه: کی میایی؟
شیرین: نمدونم میام حالا قول نمیدم ولی میام
کلی با مامانم حرف زدم ک یکم اروم شدم
شیرین: مرسی اقا سعید
سعید: شیرین اذیتی اینجا؟
شیرین:نه فقط اینجا خیلی احساس تنهایی میکنم
سعید: میخوای خواهرمو بیارم پیشت؟
شیرین: خواهر دارین مگه؟
سعید:اره هم سن خودته فردا میارمش تا باهاش اشنا بشی باشه؟
شیرین: باشه
(فردا)
حمام رفتم یکم به خودم رسیدم ک سعید امد تو اتاق
سعید: بیا شیرین خواهرم امده
ذوق زده به طرف اتاق سعید رفتم در وا کردم و با کسی که دیدم فاتحه خودمو خوندم
مبینا:سلام(لوس)
Part2۵
میکائل:بهت هشدار داده بودم امیرعلی
امیرعلی:زندگی شیرین به تو ربطی نداره
امیرعلی ک اینو گفت میکائل بدو بدو امد سمتش و از گلوش گرفت و گذاشتش لبه پشت بوم
شیرین:نکن میکائل الان میوفته
میکائل:زندگی اون به من ربط داره(باداد)
شیرین:سعید سعید تروخداااا بیا(باداد گریه)
میکائل:مرتیکه هول میکشمتتتتتتتتتتت(عربده)
رفتم طرف میکائل و دستمو دور دستش حلقه کردم
شیرین:میکائل بخاطر من ولش کن التماست میکنم میکائل تروخدا ازت خواهش میکنم(باگریع)
(میکائل)
وقتی شیرین شروع کرد به التماس کردن امیرعلی رو ول کردم اخه خوشم نمیومد یک زن التماس کنه
تو همین حالت سعید و پرستار امدن تا منو بگیرن
شیرین:خودم میبرمش پایین شما ولش کنید
سعید:شیرین دخالت نکن برو اونور
رومو طرف سعید و پرستار ها کردم ک شیرین امد جلوم
شیرین: من خودم ارومش میکنم فقط با اون دستگاه ها نبرینش
سعید به پرستار ها گفت ک کنار بکشن و شیرین دستمو گرفت و برد پایین تو اتاقم و قرص هایمو داد خوردم
شیرین: بگیر بخواب میکائل اروم خب(باگریه)
میکائل:توهم کنارم باش من میترسم(همنجور داره بیهوش میشه)
شیرین:من پیشتم
میکائل رو تخت خوابید و چشم هاشو بست منم کنار تخت نشستم و اروم شروع کردم به گریه کردن خسته شده بودم و اینکه از درون داشتم درد میکشیدم و هیچکس نبود ک بفهمه
رفتم اتاق سعید و در زدم
سعید: بله؟
شیرین: شیرینم میتونم بیام داخل؟
سعید: یک لحظه صبر کن لباسمو تنم کنم
بعد چند دقیقه در وا کرد رفتم داخل
شیرین: میتونم زنگ بزنم به مامانم؟
سعید:اره
تلفن ورداشتم و زنگ زدم به مامانم
سمیه:بله؟
شیرین: سلام مامان شیرینم
سمیه: سلام خوشگل من چطوری کجایی تو خبی؟
شیرین:خوبم مامان شما مامانجون خوبین؟
سمیه: خوبیم دورت بگردم کجایی تو؟ چرا نمیایی خونه
شیرین: خب خونه بیام چیکار اینجا بهم اتاق دادن کارهم خوبه(بابغض)
سمیه:اون بیمار روانی ک پیششی اذیتت نمکنه که؟
شیرین:نه اصلا(بابغض) اینجا خوبه بهم میرسن
سمیه: کی میایی؟
شیرین: نمدونم میام حالا قول نمیدم ولی میام
کلی با مامانم حرف زدم ک یکم اروم شدم
شیرین: مرسی اقا سعید
سعید: شیرین اذیتی اینجا؟
شیرین:نه فقط اینجا خیلی احساس تنهایی میکنم
سعید: میخوای خواهرمو بیارم پیشت؟
شیرین: خواهر دارین مگه؟
سعید:اره هم سن خودته فردا میارمش تا باهاش اشنا بشی باشه؟
شیرین: باشه
(فردا)
حمام رفتم یکم به خودم رسیدم ک سعید امد تو اتاق
سعید: بیا شیرین خواهرم امده
ذوق زده به طرف اتاق سعید رفتم در وا کردم و با کسی که دیدم فاتحه خودمو خوندم
مبینا:سلام(لوس)
۷.۶k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.