ziha
ziha
فصل دوم...پارت بیست و نهم
جیمین؛
یکم خوابیدم و وقتی پا شدم سردردم بهتر شده بود بلند شدم تا حاضر بشم جان برام ادرس رو فرستاد سوار ماشینم شدم و راه افتادم بعد از نیم ساعت رسیدم،یه گوشه ای وایستادم و توی شلوغی نرفتم،بیشتر بچه ها یا حرف میزدن یا مینوشیدن و میرقصیدن.جان با یه لیوان اب جو اومد سمتم:
جان:بیا بگیر
جیمین:نمیخوام مست کنم
جان:چرا؟یکم از این حال بیا بیرون
جیمین:همینجوریش نمیتونم تصمیم گیری کنم چه برسه به اینکه اینم بخورم.الیزا اومده؟
جان:اره اونجاست داره میرقصه
جان با انگشت الیزا رو نشون داد و باعث شد الیزا متوجه ما بشه،با دیدن الیزا و شاردن لبخند زدم و سرم رو تکون دادم،هر دوشون به سمت منو جان اومدن اما تعادل نداشتن بی اختیار میخندیدن،جان توی گوشم گفت:
جان:انگار مست کردن
یهو الیزا دستم رو گرفت و دوید و منم همراهش رفتم،منو پشت سرش به سالن برد، اونجا خلوت بود،گوشه ی دیوار نشست و به دیوار تکیه داد و منم کنارش نشستم:
الیزا:چطوری جیمین؟(با خنده)
جیمین موهای پراکنده الیزا رو مرتب کرد،الیزا خودش رو به جیمین نزدیکتر کرد و منتظر بوسه ای از طرف اون بود،جیمین نگاهی به صورت الیزا انداخت که از بس نوشیده بود صورتش قرمز شده بود و اونو در اغوش گرفت
جیمین:دلم خیلی برات تنگ شده الیزا(با بغض)
الیزا:من که اینجام
جیمین:اما الیزای من نیستی، من دارم میرم میخواستم ازت خدافظی کنم اما تو مستی
الیزا:بیا برقصیم جیمین
جیمین که میدونست هر چی بگه اون در حالت عادی نیست و متوجه نمیشه حرفی نزد و برای اخرین بار با بغض، الیزا رو بوسید و یه قطره اشک از چشماش افتاد...
الیزا خودش رو از جیمین جدا کرد:
الیزا: تو که نمیرقصی پس میرم با شاردن برقصم
جیمین:الیزا شاردنو دوست داری؟
الیزا:خب...میدونی...شاردن خیلی خوب با من حرف میزنه اون هر موقع که لازمش داشته باشم،هست و کنارش احساس ارامش میکنم.
الیزا این رو گفت و رفت، جیمین که به دیوار تکیه داده بود که چشماش شروع کردن به خیس شدن...
فصل دوم...پارت بیست و نهم
جیمین؛
یکم خوابیدم و وقتی پا شدم سردردم بهتر شده بود بلند شدم تا حاضر بشم جان برام ادرس رو فرستاد سوار ماشینم شدم و راه افتادم بعد از نیم ساعت رسیدم،یه گوشه ای وایستادم و توی شلوغی نرفتم،بیشتر بچه ها یا حرف میزدن یا مینوشیدن و میرقصیدن.جان با یه لیوان اب جو اومد سمتم:
جان:بیا بگیر
جیمین:نمیخوام مست کنم
جان:چرا؟یکم از این حال بیا بیرون
جیمین:همینجوریش نمیتونم تصمیم گیری کنم چه برسه به اینکه اینم بخورم.الیزا اومده؟
جان:اره اونجاست داره میرقصه
جان با انگشت الیزا رو نشون داد و باعث شد الیزا متوجه ما بشه،با دیدن الیزا و شاردن لبخند زدم و سرم رو تکون دادم،هر دوشون به سمت منو جان اومدن اما تعادل نداشتن بی اختیار میخندیدن،جان توی گوشم گفت:
جان:انگار مست کردن
یهو الیزا دستم رو گرفت و دوید و منم همراهش رفتم،منو پشت سرش به سالن برد، اونجا خلوت بود،گوشه ی دیوار نشست و به دیوار تکیه داد و منم کنارش نشستم:
الیزا:چطوری جیمین؟(با خنده)
جیمین موهای پراکنده الیزا رو مرتب کرد،الیزا خودش رو به جیمین نزدیکتر کرد و منتظر بوسه ای از طرف اون بود،جیمین نگاهی به صورت الیزا انداخت که از بس نوشیده بود صورتش قرمز شده بود و اونو در اغوش گرفت
جیمین:دلم خیلی برات تنگ شده الیزا(با بغض)
الیزا:من که اینجام
جیمین:اما الیزای من نیستی، من دارم میرم میخواستم ازت خدافظی کنم اما تو مستی
الیزا:بیا برقصیم جیمین
جیمین که میدونست هر چی بگه اون در حالت عادی نیست و متوجه نمیشه حرفی نزد و برای اخرین بار با بغض، الیزا رو بوسید و یه قطره اشک از چشماش افتاد...
الیزا خودش رو از جیمین جدا کرد:
الیزا: تو که نمیرقصی پس میرم با شاردن برقصم
جیمین:الیزا شاردنو دوست داری؟
الیزا:خب...میدونی...شاردن خیلی خوب با من حرف میزنه اون هر موقع که لازمش داشته باشم،هست و کنارش احساس ارامش میکنم.
الیزا این رو گفت و رفت، جیمین که به دیوار تکیه داده بود که چشماش شروع کردن به خیس شدن...
۳.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.