"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 23
ویو جیمین
دیگه تهیونگ چیزی نگفتو منم قطع کردم..
حالم زیاد خوب نبود نمیدونم چیشد که یدفعه سیاهیی
وقتی چشمامو باز کردم دیدم اعضا پیشمن
گفتن چیزی نخورده بودی چند روز از حال رفتی..دکتر پیش ما بود که
یدفعه دیدم پرستار با نگرانی اومد داخل و دکتر و صدا زد (علامت پرستار+ علامت دکتر_)
+: اقای دکتر خانم چویی وضعشون اصلا خوب نیست..
_: برو منم اومدم
اونا رفتن من تنوز توی شک بودم سریع سرم از دستم کندم رفتم ببینم چیشد که دیدم
به ات شکر وصل کردن..اشکام به اختیار میریختن
بعد از چند مین ات برگشت
دکتر اومد بیرون و گفت:
_: خب خداروشکر به خیر گذشت..
جیمین: الان حالش چطوره؟
_: فعلا نمیدونیم باید صبر کنیم تا از کما در بیان
جیمین: باشه*بغض*
[پرش زمانی چند روز بعد]
ویو ات
وقتی چشمامو باز کردم دیدم توی ی اتاقی هستم که پر از دستگاه و همشون هم به من وصلن
دیدم پرستار و دکتر با اعضا دارن میان سمت اتاقی که من هستم که یدفعه
+:خانم چویی از کما در اومدن
چی؟یعنی چی؟ مگه من کما بودم...
واییی حتما خیلی جیمین نگرانم بوده..
ویو جیمین
داشتیم با اعضا و پرستارو دکتر میرفتیم سمت اتاق ات
اگر ات تا شب به هوش نمیومد باید میبردیم ی بیمارستان دیگه چون اینجا دیگه جا نداشت
که یک دفعه پرستار گفت:
+: خانم چویی از کما در اومدن..
پرستار جلوتر از همه رفت برای همین دید که ات چشماشو باز کرده
من خیلی خوشحال بودم تو شک بودم
_: لطفا چند مین منتظر بمونین من برم ی چک بکنم بیام
جیمین: باشه
تو فکر بودم نکنه ات منو ببینه باهام حرف نزنه نکنه دیگه نخواد با من باشه..کل خبرها توی رسانه ها پخش شده بود که ات تصادف کرده..
بعد از چند مین
_: میتونین ببرینش به همون اتاقی که گفتم'رو به پرستار'
جیمین: اقای پکتر چیشد؟
_:خانم چویی از کما در اومدن حالشون خوبه ولی به صلاحشون هست که جند روزی اینجا تحت مراقبت باشن.
پارت 23
ویو جیمین
دیگه تهیونگ چیزی نگفتو منم قطع کردم..
حالم زیاد خوب نبود نمیدونم چیشد که یدفعه سیاهیی
وقتی چشمامو باز کردم دیدم اعضا پیشمن
گفتن چیزی نخورده بودی چند روز از حال رفتی..دکتر پیش ما بود که
یدفعه دیدم پرستار با نگرانی اومد داخل و دکتر و صدا زد (علامت پرستار+ علامت دکتر_)
+: اقای دکتر خانم چویی وضعشون اصلا خوب نیست..
_: برو منم اومدم
اونا رفتن من تنوز توی شک بودم سریع سرم از دستم کندم رفتم ببینم چیشد که دیدم
به ات شکر وصل کردن..اشکام به اختیار میریختن
بعد از چند مین ات برگشت
دکتر اومد بیرون و گفت:
_: خب خداروشکر به خیر گذشت..
جیمین: الان حالش چطوره؟
_: فعلا نمیدونیم باید صبر کنیم تا از کما در بیان
جیمین: باشه*بغض*
[پرش زمانی چند روز بعد]
ویو ات
وقتی چشمامو باز کردم دیدم توی ی اتاقی هستم که پر از دستگاه و همشون هم به من وصلن
دیدم پرستار و دکتر با اعضا دارن میان سمت اتاقی که من هستم که یدفعه
+:خانم چویی از کما در اومدن
چی؟یعنی چی؟ مگه من کما بودم...
واییی حتما خیلی جیمین نگرانم بوده..
ویو جیمین
داشتیم با اعضا و پرستارو دکتر میرفتیم سمت اتاق ات
اگر ات تا شب به هوش نمیومد باید میبردیم ی بیمارستان دیگه چون اینجا دیگه جا نداشت
که یک دفعه پرستار گفت:
+: خانم چویی از کما در اومدن..
پرستار جلوتر از همه رفت برای همین دید که ات چشماشو باز کرده
من خیلی خوشحال بودم تو شک بودم
_: لطفا چند مین منتظر بمونین من برم ی چک بکنم بیام
جیمین: باشه
تو فکر بودم نکنه ات منو ببینه باهام حرف نزنه نکنه دیگه نخواد با من باشه..کل خبرها توی رسانه ها پخش شده بود که ات تصادف کرده..
بعد از چند مین
_: میتونین ببرینش به همون اتاقی که گفتم'رو به پرستار'
جیمین: اقای پکتر چیشد؟
_:خانم چویی از کما در اومدن حالشون خوبه ولی به صلاحشون هست که جند روزی اینجا تحت مراقبت باشن.
۱۱.۳k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.