پارت = ۶۹
تقاص دوستی
بعدم یاد اون دختر و به جلو خیره شدم، جدی گفتم .
+میگفتی اونم بیاد دیگه .
اولش انگار نفهمیده بود .
_چی ؟
و بعد وقتی فهمید با پوزخند گفت.
_اها هایلی رو میگی، خوشگله نه؟
که با خشم برگشتم سمتش، نمیخواستم ولی دست خودم نبود.
دستشو برد بالا به حالت تسلیم شدن.
_ببخشید نمیدونستم اوای جدید حسودیش میشه.
+من جدید و قدیم ندارم، تازه حسودیم نشده شجاعتم سرجاشه فقط تو...
نمیدونستم چطور بگم تو برام فرق داری؟یا اینکه لمسم میکنی میخوام دیوونه بشم یا اینکه نمیخوام به غیر از من به کسی نگاه کنی .
_فقط من چی؟
نمیخواستم چیزی بگم .
که مثل همیشه چونمو گرفت و کشید طرف خودش و گفت .
_ها چی بگووووو.
یه دروغ الکی سرهم کردم .
+فقط تو الان چرا به جای اون منو اینجا نگه داشتی.
_دلم میخواست الان تو بغلم باشی .
همونطور سوالای احمقانمو میپرسیدم.
+پس الان اون کجاس ؟
با حالت خنثی سرشو گذاشت رو شونم و گفت.
_مهم نیست.
با این حرفش احساس ارامش کردم ، انگار یه حسی میگفت اون فقط تورو دوست داره نه کس دیگه ای .
پس نگران نباش♡
تو فکرم بودم که صدای بمش دم گوشم اومد .
_وقتی نبودم دلت تنگ نشد .
هنوز چشاش بسته بود ولی سوالشو میپرسید.
وقتی دید جواب نمیدم خودش گفت .
_من که یه شب بدون تو نتونستم بخوابم ، فقط فکرم پر شده بود از اینکه کجایی یا کی کنارته .
+نگران نباش با کسی نبودم .
سرشو به موهام نزدیک کرد و عمیق بو کرد .
_اون موهاش این بو رو نمیده.
ویو اما:
بعد از خوابوندن مین هو از اتاق با لبخند اومدم بیرون و بعد از بستن در لبخند وحو شد .
صدای یکی از خدمتکارا اومد .
*خانم ارباب گفت کارتون دارن .
دامنمو پایین کشیدم و رفتم سمت سالن .
رو مبل نشسته بود .وقتی اومدم به کنارش اشاره کرد .
÷بشین .
^راحتم، کاری داشتی ؟
اخم همیشگی رو صورتش برگشت و گفت .
÷دردت چیه .
لبخندی زدم و گفتم .
^هیچی ممنونم که اوا رو کشتی ، انتظار داری قربون صدقت برم تو مهم ترین فرد تو زندگیمو کشتییی.(داد)
÷من بهت گفتم میون چی شد ولی تو گوش نمیدیییی.( داد)
هر دومون درحال داد زدن بودیم .
^اون ربطی به اوا نداشتتتتت.(گریه و داد)
نشستم رو زمین و شروع کردم به گریه کردن .
^فکر میکردم میتونم دوست داشته باشم . فور میکردم برای من فرق داری ، ولی اشتباه میکردم.
÷تو غلط میکنی دوست نداشته باشی، یه بار شده بعد از ۲ سال به دلخواه خودت کنارم بخوابی؟ یا اینکه وقتی میگم با مین هو بریم بیرون پایه باشی؟ وقتی بغلت میکنم پسم نزدی؟هاااااا(داد)
^نه چون دیگه دوست ندار....
داشتم حرف میزدم که یهو صورتم سوخت .
و صدای مین هو اومد .
&مامان ، چیزی شده .(خواب الود)
حرف جیمین این بود.
÷خفه شو .
از جام بلند شدم و دست مین هو رو گرفتم و بردمش تو اتاقش و خوابوندمش و اشک از چشمم روون شد .
ادامه دارد...
بعدم یاد اون دختر و به جلو خیره شدم، جدی گفتم .
+میگفتی اونم بیاد دیگه .
اولش انگار نفهمیده بود .
_چی ؟
و بعد وقتی فهمید با پوزخند گفت.
_اها هایلی رو میگی، خوشگله نه؟
که با خشم برگشتم سمتش، نمیخواستم ولی دست خودم نبود.
دستشو برد بالا به حالت تسلیم شدن.
_ببخشید نمیدونستم اوای جدید حسودیش میشه.
+من جدید و قدیم ندارم، تازه حسودیم نشده شجاعتم سرجاشه فقط تو...
نمیدونستم چطور بگم تو برام فرق داری؟یا اینکه لمسم میکنی میخوام دیوونه بشم یا اینکه نمیخوام به غیر از من به کسی نگاه کنی .
_فقط من چی؟
نمیخواستم چیزی بگم .
که مثل همیشه چونمو گرفت و کشید طرف خودش و گفت .
_ها چی بگووووو.
یه دروغ الکی سرهم کردم .
+فقط تو الان چرا به جای اون منو اینجا نگه داشتی.
_دلم میخواست الان تو بغلم باشی .
همونطور سوالای احمقانمو میپرسیدم.
+پس الان اون کجاس ؟
با حالت خنثی سرشو گذاشت رو شونم و گفت.
_مهم نیست.
با این حرفش احساس ارامش کردم ، انگار یه حسی میگفت اون فقط تورو دوست داره نه کس دیگه ای .
پس نگران نباش♡
تو فکرم بودم که صدای بمش دم گوشم اومد .
_وقتی نبودم دلت تنگ نشد .
هنوز چشاش بسته بود ولی سوالشو میپرسید.
وقتی دید جواب نمیدم خودش گفت .
_من که یه شب بدون تو نتونستم بخوابم ، فقط فکرم پر شده بود از اینکه کجایی یا کی کنارته .
+نگران نباش با کسی نبودم .
سرشو به موهام نزدیک کرد و عمیق بو کرد .
_اون موهاش این بو رو نمیده.
ویو اما:
بعد از خوابوندن مین هو از اتاق با لبخند اومدم بیرون و بعد از بستن در لبخند وحو شد .
صدای یکی از خدمتکارا اومد .
*خانم ارباب گفت کارتون دارن .
دامنمو پایین کشیدم و رفتم سمت سالن .
رو مبل نشسته بود .وقتی اومدم به کنارش اشاره کرد .
÷بشین .
^راحتم، کاری داشتی ؟
اخم همیشگی رو صورتش برگشت و گفت .
÷دردت چیه .
لبخندی زدم و گفتم .
^هیچی ممنونم که اوا رو کشتی ، انتظار داری قربون صدقت برم تو مهم ترین فرد تو زندگیمو کشتییی.(داد)
÷من بهت گفتم میون چی شد ولی تو گوش نمیدیییی.( داد)
هر دومون درحال داد زدن بودیم .
^اون ربطی به اوا نداشتتتتت.(گریه و داد)
نشستم رو زمین و شروع کردم به گریه کردن .
^فکر میکردم میتونم دوست داشته باشم . فور میکردم برای من فرق داری ، ولی اشتباه میکردم.
÷تو غلط میکنی دوست نداشته باشی، یه بار شده بعد از ۲ سال به دلخواه خودت کنارم بخوابی؟ یا اینکه وقتی میگم با مین هو بریم بیرون پایه باشی؟ وقتی بغلت میکنم پسم نزدی؟هاااااا(داد)
^نه چون دیگه دوست ندار....
داشتم حرف میزدم که یهو صورتم سوخت .
و صدای مین هو اومد .
&مامان ، چیزی شده .(خواب الود)
حرف جیمین این بود.
÷خفه شو .
از جام بلند شدم و دست مین هو رو گرفتم و بردمش تو اتاقش و خوابوندمش و اشک از چشمم روون شد .
ادامه دارد...
۳.۳k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.