تهکوک
پارت اول
کیم، برای بار پنجم پسر رو صدا زد:
-کوک همین الان گمشو بیا اینجا
پسر در حال دویدن، چند بار به در و دیوار خورد و سپس در حالی که نفس نفس میزد، کنار کیم ظاهر شد
-ب...ببخشید آقای کیم
کیم بدون در اوردن نقابی که همیشه روی صورتش بود، به کوک چشم غره رفت و گفت:
-کجا بودی
-من داشتم کارامو تموم میکردم...
-گفتم کجا بودی!
کوک بغض کرد و با دست به سمت اتاقش اشاره کرد. البته اتاق که نه، بیشتر شبیه انبار بود.
کیم بلند شد و روبروی کوک ایستاد.
کیم یقه ی کوک رو گرفت و با لحن تهدید آمیز گفت:
-جلوی تیک های مسخرتو هم بگیر. اعصابمو خرد میکنن
کوک به زحمت تیک هاشو نگه داشت. بعد از بیرون رفتن مرد از اتاق، تیک های کوک به قدری شدید شدن که نمیتونست جایی رو ببینه و روی پاهاش وایسه.
چند لحظه روی زمین نشست و بعد در حالی که سعی میکرد گریه نکنه، بیرون از اتاق رفت و روبروی رئیسش ایستاد و با سری که پایین بود، گفت:
-ق...قربان...ب...با من چ...چیکار داشتین؟
سوکجین برگه ای رو به کوک داد که توش نوشته بود باید چیکار کنه.
-میری تو اداره پلیس و تلاش میکنی اعتمادشونو بدست بیاری! دستیار قدیمیم، پارک جیمین هم اونجاست! میتونه کمکت کنه قبلا باهاش حرف زدم.
کوک دوباره لکنت گرفت
-ا...اما من هنوز... ه...هنوز...ن...نمیدونم که
-حرف نباشه! وسایلتو جمع کن
کوک نتونست بیشتر تحمل کنه و اشکش سرازیر شد.
سوکجین که تحمل احساسات کوک رو نداشت، بلند شد و سیلی ای به صورتش زد که باعث شد کوک روی زانو هاش بیفته و قبل اینکه بتونه حرف بزنه گفت:
-یا همین الان کاری که گفتمو می کنی یا همون بلایی که سر پدرت اومد سر توهم میاد کوک!
***
یه توضیحی بدم، کوک به واسطه ی بچگی پر استرسی که داشته، خیلی حساسه و اضطراب زیادی داره و به واسطه این اضطراب، تیک هم داره. و خیلی ترسوعه و حتی با شنیدن یه داد هم خیلی زود گریش می گیره.
بار اولمه فیک مینویسم و اگه ایرادی چیزی بود به بزرگی خودتون ببخشین.
پارت بعدو هم طولانی تر مینویسم.
کامنتم بزارین که بدونم چه حسی دارین بهش0-0
#فیک
کیم، برای بار پنجم پسر رو صدا زد:
-کوک همین الان گمشو بیا اینجا
پسر در حال دویدن، چند بار به در و دیوار خورد و سپس در حالی که نفس نفس میزد، کنار کیم ظاهر شد
-ب...ببخشید آقای کیم
کیم بدون در اوردن نقابی که همیشه روی صورتش بود، به کوک چشم غره رفت و گفت:
-کجا بودی
-من داشتم کارامو تموم میکردم...
-گفتم کجا بودی!
کوک بغض کرد و با دست به سمت اتاقش اشاره کرد. البته اتاق که نه، بیشتر شبیه انبار بود.
کیم بلند شد و روبروی کوک ایستاد.
کیم یقه ی کوک رو گرفت و با لحن تهدید آمیز گفت:
-جلوی تیک های مسخرتو هم بگیر. اعصابمو خرد میکنن
کوک به زحمت تیک هاشو نگه داشت. بعد از بیرون رفتن مرد از اتاق، تیک های کوک به قدری شدید شدن که نمیتونست جایی رو ببینه و روی پاهاش وایسه.
چند لحظه روی زمین نشست و بعد در حالی که سعی میکرد گریه نکنه، بیرون از اتاق رفت و روبروی رئیسش ایستاد و با سری که پایین بود، گفت:
-ق...قربان...ب...با من چ...چیکار داشتین؟
سوکجین برگه ای رو به کوک داد که توش نوشته بود باید چیکار کنه.
-میری تو اداره پلیس و تلاش میکنی اعتمادشونو بدست بیاری! دستیار قدیمیم، پارک جیمین هم اونجاست! میتونه کمکت کنه قبلا باهاش حرف زدم.
کوک دوباره لکنت گرفت
-ا...اما من هنوز... ه...هنوز...ن...نمیدونم که
-حرف نباشه! وسایلتو جمع کن
کوک نتونست بیشتر تحمل کنه و اشکش سرازیر شد.
سوکجین که تحمل احساسات کوک رو نداشت، بلند شد و سیلی ای به صورتش زد که باعث شد کوک روی زانو هاش بیفته و قبل اینکه بتونه حرف بزنه گفت:
-یا همین الان کاری که گفتمو می کنی یا همون بلایی که سر پدرت اومد سر توهم میاد کوک!
***
یه توضیحی بدم، کوک به واسطه ی بچگی پر استرسی که داشته، خیلی حساسه و اضطراب زیادی داره و به واسطه این اضطراب، تیک هم داره. و خیلی ترسوعه و حتی با شنیدن یه داد هم خیلی زود گریش می گیره.
بار اولمه فیک مینویسم و اگه ایرادی چیزی بود به بزرگی خودتون ببخشین.
پارت بعدو هم طولانی تر مینویسم.
کامنتم بزارین که بدونم چه حسی دارین بهش0-0
#فیک
۲.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.