توروخدا گزارش ندید:)
پارت ۳
سرتو بالا کردی و با چشمای اشکی و ناراحتی و عصبانیت تو چشماش نگاه کردی
مت:بلند شو
تو:چطوری..؟(با بغض)
بلندت کرد و شستت و حمومت داد
گذاشتت رو صندلی میز ارایشیت و حوله و همه چیتو برات بست و رفت رو تختی رو عوض کنه
(یه حوله دور کمرش بود)
*داشت رو تختی رو عوض میکرد*
بعدش اومد سمتت و بغلت کرد
(تو هنوز از درد گریه میکردی ولی میپوشوندی)
گذاشتت رو تخت و حولتو در اورد و همونطور لخت موندی
نگاهی به کیس مارکات کردی..
پتو رو کشیدی رو خودت و تو خودت پیچیدی از درد..
یواش گریه میکردی..
متیو اومد رو تخت و رفت زیر پتو کنارت
گفت:رو تو کن سمت من
نکردی
گفت:تا سه میشمارم نکنی باز بگات میدن
یک
د..
(سریع روتو کردی سمتش)
رفتی تو بغلش..
هق هق میکردی تو بغلش...
گریه های یواشت نسبتا بلند شده بود
بغلت کرد و موهاتو ناز میکرد
یهو گفت:شکم کوچولوت درد میکنه؟
میخوای برات قرص یا معجون بیارم بخوری دردت کمتر شه؟
با سر تایید کردی
بلند شد و برات قرص و آب اورد
گفت:بلند شو بخورشون
نشستی رو تخت که بهت قرص رو داد و برات یه لیوان ای ریخت
گفت:دردت یکم کمتر میشه
با چشمای اشکی نگاش کرد و یه لبخند کوچیکی زدی
دراز کشیدین و باز رفتی تو بغلش
محکم بغلت کرده بود و توهم دردت کم کم بهتر میشد و کم کم هم خوابتون برد
پایان:)-
سرتو بالا کردی و با چشمای اشکی و ناراحتی و عصبانیت تو چشماش نگاه کردی
مت:بلند شو
تو:چطوری..؟(با بغض)
بلندت کرد و شستت و حمومت داد
گذاشتت رو صندلی میز ارایشیت و حوله و همه چیتو برات بست و رفت رو تختی رو عوض کنه
(یه حوله دور کمرش بود)
*داشت رو تختی رو عوض میکرد*
بعدش اومد سمتت و بغلت کرد
(تو هنوز از درد گریه میکردی ولی میپوشوندی)
گذاشتت رو تخت و حولتو در اورد و همونطور لخت موندی
نگاهی به کیس مارکات کردی..
پتو رو کشیدی رو خودت و تو خودت پیچیدی از درد..
یواش گریه میکردی..
متیو اومد رو تخت و رفت زیر پتو کنارت
گفت:رو تو کن سمت من
نکردی
گفت:تا سه میشمارم نکنی باز بگات میدن
یک
د..
(سریع روتو کردی سمتش)
رفتی تو بغلش..
هق هق میکردی تو بغلش...
گریه های یواشت نسبتا بلند شده بود
بغلت کرد و موهاتو ناز میکرد
یهو گفت:شکم کوچولوت درد میکنه؟
میخوای برات قرص یا معجون بیارم بخوری دردت کمتر شه؟
با سر تایید کردی
بلند شد و برات قرص و آب اورد
گفت:بلند شو بخورشون
نشستی رو تخت که بهت قرص رو داد و برات یه لیوان ای ریخت
گفت:دردت یکم کمتر میشه
با چشمای اشکی نگاش کرد و یه لبخند کوچیکی زدی
دراز کشیدین و باز رفتی تو بغلش
محکم بغلت کرده بود و توهم دردت کم کم بهتر میشد و کم کم هم خوابتون برد
پایان:)-
۱۱.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.