فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۵۸
ویو لیونسو
تقریبا همرو کشتیم البته نمیشه گفت که افراد من همشون سالمن
به هر حال (وقتی ب پشمش نیی) فعلا باید از بکیونو تهیونگ خبر بگیرم و یکیو بیاریم عمارتو تعمیر کنه داشتم به درو دیوار نگاه میکردم و همه چی به یورم بود ک کوک گف
جونگ کوک: خسته نباشی
خب قطعا نمیشد کوکو به یورم بگیرم....دلیل میخواد...اوم نه!
کوک: لیونسو....کجایی؟
دستشو جلوم تکون داد
لیونسو:هیچی بابا یه دور رفتم دسشویی و برگشتم🗿
جونگ کوک:ععع مسخره نکنننن
لیونسو: باشه باشه جدی باشیم
رفتم سراغ افرادم که آغشته در خون روی زمین افتاده بودن
میخواستم ببینم کسی هس از بینشون ک سالم باشع
جونگ کوک از پهلو به ستون تکیه داد و سوالی پرسید که منو دباره اشفته ی خودش کرد(عووو نه بابااا....این چیزا برا اینه ک زود نریم سر اصل مطلب...اینا رو ولش کن برو خط بعدی خواننده ی عزیز🗿😂)
جونگ کوک: لیونسو....نقشه ای داری که بفهمی پارک...چه کینه ای از خانوادت داشته؟....حالا ک اصلانم معلوم نی مرده یا زنده
یدفعه دست از کارم کشیدم و برگشتم رو به کوک
لیونسو:شاید یه نقشه هایی داشته باشم
جونگ کوک: مطمئن بودم...لیونسو من هیچوقت کارو رو ناتموم نمیزاره مگه ن بیبی....خو حالا نقشت چیه
خنده ای کردم ولی دوباره زود جدی شدم و گفتم:سر وقتش بهت میگم...مطمئن باش پارک خیلی زود دست به کار میشه(هشتگ سانا خعلی کرموعهه)
جونگ کوک با قیافه ی منگ بهم زل زدو گف:منظورت ازین حرفا چیه
لیونسو: خیلی زود میفهمی چاگی
کوک: درست بگو خووو من خنگ شدم از اینهمه صدای گلوله نمیفهمم
لیونسو:خو جزوی از مافیا بودن همین معایبم داره....
جونگ کوک: خودم میدونمم میگم درس توضیح بده
لیونسو: عععع یکم صبر داشته باش خووو بچه
بالاخره بیخیال ماجرا شد
جونگ کوک: اییش باشه بابااا🗿🗿
لیونسو:افرین حالا شدی پسر خوب
بعدش قیافه ی کیوووت به خودش گرف ک دل ادم میرف...گرچه توی اون لباسا کیوت بودنش اصا جور در نمیومد
لیونسو: من فقط میخوام این روزا تموم شه و بالاخره بتونیم بدون هیچ دقدقه ای تو همین عمارت زندگی کنیم....بنظرت...تهش جون سالم به در میبریم؟
جونگ کوک اومد سمتمو نزدیک گوشم شد
اروم و بم گف
کوک: نگران نباش لیدی....خودم تا پای مرگ مراقبتم
صدای خراش دارش از نزدیک یچیز دیگه بود....دلت میخواست خودتو توی صدای غرق کنی....چشامو بستمو به هیچ چیز جز صدای بمش فک نکردم
اما بعد چن ثانیه....به جای هر ریکشنی فوری ازش جدا شدم و دستمو گذاشتم روی گوشم و دستامو تکون تکون دادم و حینش گفتم
لیونسو: تهیگیتیهیه اینکارا چیه جونگ کوووکک ایشش
خودمم توقع نداشتم اینکارو کنم...جونگ کوکم مث من مات و مبهوت داش نگام میکرد
خنده ای کردمو کار خودشو تکرار کردم و رفتم سمت گوشش
لیونسو:.....
هعیی میخواستم بیشتر بنویسم جا نشد
۴۰لایک ۸۰ کامنت
تقریبا همرو کشتیم البته نمیشه گفت که افراد من همشون سالمن
به هر حال (وقتی ب پشمش نیی) فعلا باید از بکیونو تهیونگ خبر بگیرم و یکیو بیاریم عمارتو تعمیر کنه داشتم به درو دیوار نگاه میکردم و همه چی به یورم بود ک کوک گف
جونگ کوک: خسته نباشی
خب قطعا نمیشد کوکو به یورم بگیرم....دلیل میخواد...اوم نه!
کوک: لیونسو....کجایی؟
دستشو جلوم تکون داد
لیونسو:هیچی بابا یه دور رفتم دسشویی و برگشتم🗿
جونگ کوک:ععع مسخره نکنننن
لیونسو: باشه باشه جدی باشیم
رفتم سراغ افرادم که آغشته در خون روی زمین افتاده بودن
میخواستم ببینم کسی هس از بینشون ک سالم باشع
جونگ کوک از پهلو به ستون تکیه داد و سوالی پرسید که منو دباره اشفته ی خودش کرد(عووو نه بابااا....این چیزا برا اینه ک زود نریم سر اصل مطلب...اینا رو ولش کن برو خط بعدی خواننده ی عزیز🗿😂)
جونگ کوک: لیونسو....نقشه ای داری که بفهمی پارک...چه کینه ای از خانوادت داشته؟....حالا ک اصلانم معلوم نی مرده یا زنده
یدفعه دست از کارم کشیدم و برگشتم رو به کوک
لیونسو:شاید یه نقشه هایی داشته باشم
جونگ کوک: مطمئن بودم...لیونسو من هیچوقت کارو رو ناتموم نمیزاره مگه ن بیبی....خو حالا نقشت چیه
خنده ای کردم ولی دوباره زود جدی شدم و گفتم:سر وقتش بهت میگم...مطمئن باش پارک خیلی زود دست به کار میشه(هشتگ سانا خعلی کرموعهه)
جونگ کوک با قیافه ی منگ بهم زل زدو گف:منظورت ازین حرفا چیه
لیونسو: خیلی زود میفهمی چاگی
کوک: درست بگو خووو من خنگ شدم از اینهمه صدای گلوله نمیفهمم
لیونسو:خو جزوی از مافیا بودن همین معایبم داره....
جونگ کوک: خودم میدونمم میگم درس توضیح بده
لیونسو: عععع یکم صبر داشته باش خووو بچه
بالاخره بیخیال ماجرا شد
جونگ کوک: اییش باشه بابااا🗿🗿
لیونسو:افرین حالا شدی پسر خوب
بعدش قیافه ی کیوووت به خودش گرف ک دل ادم میرف...گرچه توی اون لباسا کیوت بودنش اصا جور در نمیومد
لیونسو: من فقط میخوام این روزا تموم شه و بالاخره بتونیم بدون هیچ دقدقه ای تو همین عمارت زندگی کنیم....بنظرت...تهش جون سالم به در میبریم؟
جونگ کوک اومد سمتمو نزدیک گوشم شد
اروم و بم گف
کوک: نگران نباش لیدی....خودم تا پای مرگ مراقبتم
صدای خراش دارش از نزدیک یچیز دیگه بود....دلت میخواست خودتو توی صدای غرق کنی....چشامو بستمو به هیچ چیز جز صدای بمش فک نکردم
اما بعد چن ثانیه....به جای هر ریکشنی فوری ازش جدا شدم و دستمو گذاشتم روی گوشم و دستامو تکون تکون دادم و حینش گفتم
لیونسو: تهیگیتیهیه اینکارا چیه جونگ کوووکک ایشش
خودمم توقع نداشتم اینکارو کنم...جونگ کوکم مث من مات و مبهوت داش نگام میکرد
خنده ای کردمو کار خودشو تکرار کردم و رفتم سمت گوشش
لیونسو:.....
هعیی میخواستم بیشتر بنویسم جا نشد
۴۰لایک ۸۰ کامنت
۳۵.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.