پارت آخر نوزدهم
پارت آخر نوزدهم
little angel
از بیرون که شیشه کشیده بودن به ا/ت نگاه میکردم همه ی باعث زخماش منم(گریه)
متاسفم ا/ت کوچولوم
دیدم انگشت ا/ت تکون خورد
ته: د..دک.تر... دکتر(باداد)
دکتر: چیشده؟( نگران)
ته: انگشت ا/ت تکون خورد (ذوق)
دکتر: الان میرم معاینه میکنم ...پرستار
_______
یک ربع بعد
دکتر: آقای کیم تبریک همسرتون بهوش اومده
ته: واقعا ( از هیجان از جاش بلند شد)
به سمت اتاق ا/ت. رفتم داشت با لبخند نگام میکرد طاقت دوریش رو نداشتم سریع رفتم بغلش کردم اشکام دست خودم نبود هعی سر میخوردن
ا/ت: نبینم دیگه گریه کنی باشه(آروم و با لبخند)
ته: باشه(پاک کردن اشکاش)(ادمین:عرررر بچممم🤧)
ا/ت: میونگ کجاست ؟
ته: تو خونس پیش بینا
ا/ت:هوفف خداروشکر
____
شب ساعت ۸:۴۵
ویو ا/ت رسیدیم عمارت
بینا: خوش اومدی ا/ت حالت خوبه بهتر شدی؟
ا/ت: ممنون بینا شی اره خوبم
آخ بدش به من ببینم فندق مامان رو سلام سلام مامانی من نبود خوش گذشت
(همین طور به سمت پذیرایی رفت)
ته
خنده ای کردم و پشتش رفتم
ویو ا/ت
خب الان از این موضوع ۶سال میگذره ومن با تهیونگ ازدواج کردم
میونگ: واقعا بابایی یه قهرمان بود( پاشد ادای قهرمان هارو در آورد)
ا/ت: اره پدرت یه قهرمان واقعیه ( خنده بلند)
خب الان وقت خوابه باید بخوابی باشه فندق؟
( موهاش رو نوازش کرد)
میونگ: باشه مامان( رو تخت دراز کشید )
ا/ت: شب بخیر فندوق کوچولو( از لپش بوسید)
اومدم از اتاق بیرون
ته: عشقم کجایی ؟ (از پایین )
ا/ت: اومدم عزیزم
اینم ماجرای داستان ما :)
خب خب کیوتام فیکمون تموم شد ممنونم از حمایتتون که بهم انرژی دادین بوس بوس🤍✨✨☺️
little angel
از بیرون که شیشه کشیده بودن به ا/ت نگاه میکردم همه ی باعث زخماش منم(گریه)
متاسفم ا/ت کوچولوم
دیدم انگشت ا/ت تکون خورد
ته: د..دک.تر... دکتر(باداد)
دکتر: چیشده؟( نگران)
ته: انگشت ا/ت تکون خورد (ذوق)
دکتر: الان میرم معاینه میکنم ...پرستار
_______
یک ربع بعد
دکتر: آقای کیم تبریک همسرتون بهوش اومده
ته: واقعا ( از هیجان از جاش بلند شد)
به سمت اتاق ا/ت. رفتم داشت با لبخند نگام میکرد طاقت دوریش رو نداشتم سریع رفتم بغلش کردم اشکام دست خودم نبود هعی سر میخوردن
ا/ت: نبینم دیگه گریه کنی باشه(آروم و با لبخند)
ته: باشه(پاک کردن اشکاش)(ادمین:عرررر بچممم🤧)
ا/ت: میونگ کجاست ؟
ته: تو خونس پیش بینا
ا/ت:هوفف خداروشکر
____
شب ساعت ۸:۴۵
ویو ا/ت رسیدیم عمارت
بینا: خوش اومدی ا/ت حالت خوبه بهتر شدی؟
ا/ت: ممنون بینا شی اره خوبم
آخ بدش به من ببینم فندق مامان رو سلام سلام مامانی من نبود خوش گذشت
(همین طور به سمت پذیرایی رفت)
ته
خنده ای کردم و پشتش رفتم
ویو ا/ت
خب الان از این موضوع ۶سال میگذره ومن با تهیونگ ازدواج کردم
میونگ: واقعا بابایی یه قهرمان بود( پاشد ادای قهرمان هارو در آورد)
ا/ت: اره پدرت یه قهرمان واقعیه ( خنده بلند)
خب الان وقت خوابه باید بخوابی باشه فندق؟
( موهاش رو نوازش کرد)
میونگ: باشه مامان( رو تخت دراز کشید )
ا/ت: شب بخیر فندوق کوچولو( از لپش بوسید)
اومدم از اتاق بیرون
ته: عشقم کجایی ؟ (از پایین )
ا/ت: اومدم عزیزم
اینم ماجرای داستان ما :)
خب خب کیوتام فیکمون تموم شد ممنونم از حمایتتون که بهم انرژی دادین بوس بوس🤍✨✨☺️
۲۴.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.