پارت سوم
پارت سوم
رفتیم توی کلاس نشستیم و منتظر استاد موندیم
استاد ک اومد آکوتاگاوا-سان بلند شد و پروژه هارو تحویل داد، استاد گفت ک پروژه ی منو بیشتر از همه دوست داشت، مث همیشه، هعیی چ کنیم دیگ، آخر این خر خونی کار دستم میده برم خونه واسه خودم اسپند دود کنم چش نخورم ی وخ؟
استاد مشغول درس دادن شد و من تموم دقتم رو جزوه برداشتن بود، خوب گوش کردم و خوب یادداشت کردم، ماشالا هزار ماشالا خوش خطم هستمااا بزنم ب تخته
کلاس تموم شد و منم وسایلمو جمع کردم. امروز همین دوتا کلاسو داشتم فقط.
با آکوتاگاوا-سان از دانشگاه بیرون اومدیم و سمت خونه هامون راه افتادیم، من و آکوتاگاوا-سان خونه هامون توی یه کوچه بود، ولی خونه ی آکوتاگاوا-سان اول کوچه بود و خونه ی من ته کوچه
از آکوتاگاوا-سان خداحافظی کردم و راه افتادم
احساس میکردم کسی داره منو تغییب میکنه، ولی بیخیال ب راهم ادامه دادم
یکم ک ب راهم ادامه دادم قدم های کسیو پشت سرم احساس کردم، سرمو برگردوندم و یه تنه ی خیلی دراز دیدم، سرمو بالا بردم و با همون پسره ی خل روبرو شدم
چویا: تو داشتی منو تغییب میکردی؟
دازای: خیر، راهم اینه
چویا: هان؟
دازای: خانه ی بنده ته این کوچهس با اجازه ی شما، اون آپارتمان چهار طبقه ی اون ته
چویا: چی؟ تو اونجا زندگی میکنی؟
دازای: بله، اشکالی داره؟
چویا: ن
ب راهم ادامه دادم، باورم نمیشه، من و اون توی یه آپارتمان زندگی میکنیم. یکم ک ب راهم ادامه دادم، با من هم قدم شد
رفتیم توی کلاس نشستیم و منتظر استاد موندیم
استاد ک اومد آکوتاگاوا-سان بلند شد و پروژه هارو تحویل داد، استاد گفت ک پروژه ی منو بیشتر از همه دوست داشت، مث همیشه، هعیی چ کنیم دیگ، آخر این خر خونی کار دستم میده برم خونه واسه خودم اسپند دود کنم چش نخورم ی وخ؟
استاد مشغول درس دادن شد و من تموم دقتم رو جزوه برداشتن بود، خوب گوش کردم و خوب یادداشت کردم، ماشالا هزار ماشالا خوش خطم هستمااا بزنم ب تخته
کلاس تموم شد و منم وسایلمو جمع کردم. امروز همین دوتا کلاسو داشتم فقط.
با آکوتاگاوا-سان از دانشگاه بیرون اومدیم و سمت خونه هامون راه افتادیم، من و آکوتاگاوا-سان خونه هامون توی یه کوچه بود، ولی خونه ی آکوتاگاوا-سان اول کوچه بود و خونه ی من ته کوچه
از آکوتاگاوا-سان خداحافظی کردم و راه افتادم
احساس میکردم کسی داره منو تغییب میکنه، ولی بیخیال ب راهم ادامه دادم
یکم ک ب راهم ادامه دادم قدم های کسیو پشت سرم احساس کردم، سرمو برگردوندم و یه تنه ی خیلی دراز دیدم، سرمو بالا بردم و با همون پسره ی خل روبرو شدم
چویا: تو داشتی منو تغییب میکردی؟
دازای: خیر، راهم اینه
چویا: هان؟
دازای: خانه ی بنده ته این کوچهس با اجازه ی شما، اون آپارتمان چهار طبقه ی اون ته
چویا: چی؟ تو اونجا زندگی میکنی؟
دازای: بله، اشکالی داره؟
چویا: ن
ب راهم ادامه دادم، باورم نمیشه، من و اون توی یه آپارتمان زندگی میکنیم. یکم ک ب راهم ادامه دادم، با من هم قدم شد
۳.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.