bitter and sweet
bitter and sweet
part4
که تهیونگ اومد و یه سیلی به ات زد که گوشه لبش پاره شد ات افتاد روی زمین
تهیونگ: بادیگاردا(داد)
بادیگاردا:بله ارباب
تهیونگ :این دختره هرزه رو ببرین بندازین توی اتاق شکجه
ات:نه نه ارباب لطفاً این کارو نکنین من اون همه فلفل رو نریختم توی غذاتون
تهیونگ:عه پس کی ریخته ها(داد)
ات: ارباب بخدامن نمیدونم
تهیونگ :پس زر مفت نزن
ات:بخدا دروغ نمیگم
تهیونگ : زودتر ببرین بندازینش توی اتاق شکنجه
بادیگاردا :چشم ارباب
اومدن ات رو انداختن رو کولشون و بردن به اتاق شکنجه
تهیونگ هم رفت توی اتاق شکنجه
تهیونگ :خب خب که تو غذای من زیاد فلفل ها(داد)
ات:نه ارباب ترو خدا این کارو باهام نکنید(گریه)
تهیونگ رفت سمت یکی از کلفت ترین شلاق ها
تهیونگ :از اول میشماری اگه یکیشو نشماردی دوباره از اول شروع میکنم
تهیونگ لباس ات رو پاره کرد و شروع به شلاق زدن کرد
ات :۱،۲،۳،..........
ات: ۹۳، ۹۵
ات ویو
داشتم از درد شلاق میمردم و گریه میکردم
تهیونگ :یکیشو جا انداختی دوباره شروع میکنم
ات:اربا..ب ترو..خ.دا.نک.نید
تهیونگ بهش اهمیتی نداد و دوباره شروع کرد به زدن و ۱۲۰ تا شلاق دیگه هم بهش زد
آن دیگه جونی نداشت تمام بدنش کبود و زخمی شده بود که تهیونگ رفت سمت یه تیغه خیلی تیزو شروع کرد به خط انداختن روی بدن ات
ات بیهوش شد
تهیونگ یه لحظه دلش برای ات سوخت ولی خودش باور نکرد و گفت
تهیونگ :بادیگارد به جین زنگ بزن و بگو بیاد عمارت
بادیگارد: چشم
part4
که تهیونگ اومد و یه سیلی به ات زد که گوشه لبش پاره شد ات افتاد روی زمین
تهیونگ: بادیگاردا(داد)
بادیگاردا:بله ارباب
تهیونگ :این دختره هرزه رو ببرین بندازین توی اتاق شکجه
ات:نه نه ارباب لطفاً این کارو نکنین من اون همه فلفل رو نریختم توی غذاتون
تهیونگ:عه پس کی ریخته ها(داد)
ات: ارباب بخدامن نمیدونم
تهیونگ :پس زر مفت نزن
ات:بخدا دروغ نمیگم
تهیونگ : زودتر ببرین بندازینش توی اتاق شکنجه
بادیگاردا :چشم ارباب
اومدن ات رو انداختن رو کولشون و بردن به اتاق شکنجه
تهیونگ هم رفت توی اتاق شکنجه
تهیونگ :خب خب که تو غذای من زیاد فلفل ها(داد)
ات:نه ارباب ترو خدا این کارو باهام نکنید(گریه)
تهیونگ رفت سمت یکی از کلفت ترین شلاق ها
تهیونگ :از اول میشماری اگه یکیشو نشماردی دوباره از اول شروع میکنم
تهیونگ لباس ات رو پاره کرد و شروع به شلاق زدن کرد
ات :۱،۲،۳،..........
ات: ۹۳، ۹۵
ات ویو
داشتم از درد شلاق میمردم و گریه میکردم
تهیونگ :یکیشو جا انداختی دوباره شروع میکنم
ات:اربا..ب ترو..خ.دا.نک.نید
تهیونگ بهش اهمیتی نداد و دوباره شروع کرد به زدن و ۱۲۰ تا شلاق دیگه هم بهش زد
آن دیگه جونی نداشت تمام بدنش کبود و زخمی شده بود که تهیونگ رفت سمت یه تیغه خیلی تیزو شروع کرد به خط انداختن روی بدن ات
ات بیهوش شد
تهیونگ یه لحظه دلش برای ات سوخت ولی خودش باور نکرد و گفت
تهیونگ :بادیگارد به جین زنگ بزن و بگو بیاد عمارت
بادیگارد: چشم
۷.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.