p23
کوک:تو که میدونی من بدون تو نمیتونم هیچ جا نمیری نگام کرد دوتا دستاشو رو صورتم گذاشت لبامو بوسید رفت بیرون اشکامو پاک کردم بازم عصبی بود رفتم دنبالش فهمیدم رفته بکس تمرین کنه دیدم ضربه های محکمی به بکس میزنه منم رفتم لباسمو عوض کردم یه نیم تنه مشکی جذب پوشیده بودم یکم خط سینم پیدا بود یه شلوارک مشکی تا رون پام پوشیدم رفتم پیشش رفتم اونور کیسه بکس کیسه بکس رو گرفتم چسبید به کیسه بکس دستکشاشو در آورد من:با من قهری کوک:یه درصد فکر کن بتونم من:عصبیو هستی کوک:نه نیستم رفتم سمتش بغلش کردم من:خیلی دوست دارم اونم محکم بغلم کرد دستکشاشو در آورد کوک:من بیشتر زندگیه من موهامو نوازش کرد و بوسید کوک:هرچیم بشه نمیزارم ازم بگیرنت نگام کرد منم نگاش کردم یه دستشو رو صورتم گذاشت لبامو محکم بوسید مک زد سرمو گرفتم بالا یه دستمو رو بازوش گذاشتم اون یکیم دور گردنش دست میکشیدم رو سینش هر لحظه بیشتر دلش میخواست جدا شدم ازش یه لیس رو لبام زد صورتش و نزدیک صورتم کرد من:بیا مبارزه کوک:دلم براش تنگ شده من:منم دستکشمو دستم کردم و شروع کردیم به مبارزه کردن وسط مبارزه بود که یه دفع قلبم درد شدیدی گرفت افتادم رو زمین کوک:جیسو عشقم چت شد من:ن نمیدونم کوک:قرصاتو خوردی من:نه نخوردم افتادم تو بغلش کوک:عشقم بغلم کرد بردم تو اتاق دارمو داد
۳۹.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.