Parth ⁹🥀🍷
Parth ⁹🥀🍷
The fierce lord of🥀🍷
هردو بعداز دوساعت از داخل وان بیرون میان و میزند به سمت اتاقشون تا لباساشونو بپوشند ، ا.ت و شوگا حوله ای دور خودشون میپیچند و به سمت کمدشون میرن تا لباسشون رو بپوشند ، ا.ت هم خیلی خسته شده بود فقط یه لباس نازک و راحت پوشید و زود رفت تو تخت و دراز شد تا بخوابه شوگا هم لباس خوابشو پوشید رفت پشت ا.ت و دراز کشید و دستشو زیر سرش برد و سرشو به سینش چسپوند و هردو خوابشون برد .
[صبح روز بعد]
بیدار شدن و رفتن دستو رو شونو شستن رفتن پایین و با خانواده صبحانه خوردن .
مادر شوگا که خودش یه کارگاه لباس رو اداره میکرد به اوت پیشنهاد داد که امروز اونو با خودش ببره .
ا.ت هم با موافقت شوگا قبول کرد و با مادر شوهرش به کار گاهش رفتن .
اونجا از نظر ا.ت شگفت انگیز و جالب و البته هم همینجور بود ...
ا.ت قیافه عالی داشت و مادر شوگا ازش خواست تا بیاد و برای طرح لباسشون مدل بشه و اندازه اون لباس درست بشه .
رفت و اندازش رو گرفتن و بعد هم با مادر شوهرش رفتن تا یه قهوه بخورن و خستگی در کنن.
توی کارگاه حدود دو ساعت طول کشید تا برگردن خونه توی راه خونه که داشتن میومدن ا.ت با یه صحنه دلخراش مواجه میشه و میبینه که اون شوگاس و با یه ..........
____________________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
The fierce lord of🥀🍷
هردو بعداز دوساعت از داخل وان بیرون میان و میزند به سمت اتاقشون تا لباساشونو بپوشند ، ا.ت و شوگا حوله ای دور خودشون میپیچند و به سمت کمدشون میرن تا لباسشون رو بپوشند ، ا.ت هم خیلی خسته شده بود فقط یه لباس نازک و راحت پوشید و زود رفت تو تخت و دراز شد تا بخوابه شوگا هم لباس خوابشو پوشید رفت پشت ا.ت و دراز کشید و دستشو زیر سرش برد و سرشو به سینش چسپوند و هردو خوابشون برد .
[صبح روز بعد]
بیدار شدن و رفتن دستو رو شونو شستن رفتن پایین و با خانواده صبحانه خوردن .
مادر شوگا که خودش یه کارگاه لباس رو اداره میکرد به اوت پیشنهاد داد که امروز اونو با خودش ببره .
ا.ت هم با موافقت شوگا قبول کرد و با مادر شوهرش به کار گاهش رفتن .
اونجا از نظر ا.ت شگفت انگیز و جالب و البته هم همینجور بود ...
ا.ت قیافه عالی داشت و مادر شوگا ازش خواست تا بیاد و برای طرح لباسشون مدل بشه و اندازه اون لباس درست بشه .
رفت و اندازش رو گرفتن و بعد هم با مادر شوهرش رفتن تا یه قهوه بخورن و خستگی در کنن.
توی کارگاه حدود دو ساعت طول کشید تا برگردن خونه توی راه خونه که داشتن میومدن ا.ت با یه صحنه دلخراش مواجه میشه و میبینه که اون شوگاس و با یه ..........
____________________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
۹.۷k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.