فص 3 زندگی سخت پارت 14
ویو جیمین
خاک تو سرت تهیونگ یه دختر رو بلد نیستی گروگان نگه داری
ویو ته
یاد جای مخفیمون افتادم . دوست نداشتم بگم ولی ...چاره ای نیست
=منو من و کوک یه جای مخفی داریم ...شاید اونجا باشهه.....😦😓😖
ویو کوک
صداها بلند تر میشد راهی نبود که فرار کنیم واقعا استرس داشتم که به پنجره نگاه کردم ارتفاع خیلی زیادی داشت ولی چاره ای نبود .
ویو الینا
(تو خواب°)
°با یونگی تو یه دره پر ارتفاع بودیم که یه اژدها اومد سمتمون و محکم یونگی منو بغل کرده بود که چشام قرمز شد و تا یونگی منو دید منو ول کرد به سمت اژدها پرتاب کرد که زود دستشو گرفتم
+یونگیییی نههههه(با داد و ترس)
یوگی منو دستمو هر دقیقه شل تر میکرد من هی داد میزدم وای انگار نه انگار
+یونگی جان من لطفاااااا
×تو یه هیولایی(با تاکید)
+یونگی من خواهرتم یونگیییی(با گریه)
×من تورو نمیشناسم ،از پیشم بروووووو(اول اروم ،و بعد داد)
اون لحظه دیگه دلم شکست °
از خواب پریدم و جیغ زدم
ویو کوک
دیدم از خواب پرید میخواست جیغ بزنه که محکم دهنشو گرفتم
ویو الینا
هی تو گوشم میگفت
_هیسسس ساکت باش
وبو کوک
هی تو دستم وول میخورد که شروع کرد به گریه کردن
_خواهش میکنم ساکت وگنه هردو تامون میمیریم
+هق هق هق ی..و یو..ون..گی.هق(اروم)
_لطفا الینا !! وایستا چرا اینجوری نفس میکشی !!
زود بغلش کردم و دیدم چشاش ابی شده خیلی وحشتناک بود و خیلی ناز
تو بغلم کم کم اروم شد
قلبش بد جور میزد
+م..ن مننن....می....تر...سم. ....(نقطه یعنی از ترس صحبت کردن مثلا سسس...لااا ..م مثل لکنت زبون)
_از چی؟!(اروم هردو اروم حرف میزدن)
+ازز...این..که برادرم رو از دست بدم.
_نگران نباش من همین جا پیشت میمونم تا بری خونه!
+خواب خوبی ندیدم.
_بعدن برام تعریف کن الان باید فرار کنیم
..
. 5 بایک 1 کامنت
بایی
خاک تو سرت تهیونگ یه دختر رو بلد نیستی گروگان نگه داری
ویو ته
یاد جای مخفیمون افتادم . دوست نداشتم بگم ولی ...چاره ای نیست
=منو من و کوک یه جای مخفی داریم ...شاید اونجا باشهه.....😦😓😖
ویو کوک
صداها بلند تر میشد راهی نبود که فرار کنیم واقعا استرس داشتم که به پنجره نگاه کردم ارتفاع خیلی زیادی داشت ولی چاره ای نبود .
ویو الینا
(تو خواب°)
°با یونگی تو یه دره پر ارتفاع بودیم که یه اژدها اومد سمتمون و محکم یونگی منو بغل کرده بود که چشام قرمز شد و تا یونگی منو دید منو ول کرد به سمت اژدها پرتاب کرد که زود دستشو گرفتم
+یونگیییی نههههه(با داد و ترس)
یوگی منو دستمو هر دقیقه شل تر میکرد من هی داد میزدم وای انگار نه انگار
+یونگی جان من لطفاااااا
×تو یه هیولایی(با تاکید)
+یونگی من خواهرتم یونگیییی(با گریه)
×من تورو نمیشناسم ،از پیشم بروووووو(اول اروم ،و بعد داد)
اون لحظه دیگه دلم شکست °
از خواب پریدم و جیغ زدم
ویو کوک
دیدم از خواب پرید میخواست جیغ بزنه که محکم دهنشو گرفتم
ویو الینا
هی تو گوشم میگفت
_هیسسس ساکت باش
وبو کوک
هی تو دستم وول میخورد که شروع کرد به گریه کردن
_خواهش میکنم ساکت وگنه هردو تامون میمیریم
+هق هق هق ی..و یو..ون..گی.هق(اروم)
_لطفا الینا !! وایستا چرا اینجوری نفس میکشی !!
زود بغلش کردم و دیدم چشاش ابی شده خیلی وحشتناک بود و خیلی ناز
تو بغلم کم کم اروم شد
قلبش بد جور میزد
+م..ن مننن....می....تر...سم. ....(نقطه یعنی از ترس صحبت کردن مثلا سسس...لااا ..م مثل لکنت زبون)
_از چی؟!(اروم هردو اروم حرف میزدن)
+ازز...این..که برادرم رو از دست بدم.
_نگران نباش من همین جا پیشت میمونم تا بری خونه!
+خواب خوبی ندیدم.
_بعدن برام تعریف کن الان باید فرار کنیم
..
. 5 بایک 1 کامنت
بایی
۱.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.