ژنرال مو شکلاتی پارت ۲
خب از اینجا به بعد همش فلش بک به داستان دازای و چویا هستش علامتها چویا + دازای _
_________
به سمت خونه حرکت می کرد خونه که چه عرض کنم به سمت عمارتش می رفت خب اون تنها پسر خاندان اوسامو بود بایدم از این چنین ثروتی برخوردار می بود ولی خب ذهنش خیلی درگیر بود دشمن به مرز های سرمینش نزدیک شده بود و این اصلا چیز خوبی نبود اون یه ژنرال بود و باید امنیت سرزمینش رو مهیا می کرد وقتی وارد امارت شد یه موجود نارنجی پرت شد تو بقلش از اونجایی که اصلا انتظار نداشت به پشت رو زمین افتاد ولی می دونست فقط یه نفر اینطوری می پره تو بقلش اونم امگا کوچولوشه از اولین دیدارشون ۳ سال می گذشت وقتی امگا کوچولو ۱۵ سالش بود و به عنوان برده جدید وارد عمارت شد اون موقع پدرش رئیس خاندان بود بعد از ۲ سال پدرش فوت شد و دازای ۲۲ ساله به جای اون رئیس خاندان اوسامو شد و الان چند ماهه که با اون امگا کوچولو ازدواج کرده و اون امگا دیگه برده عمارت نیست _ چویا عزیزم خوبی + دازای کجا رفته بودی وقی صبح پاشدم کنارم نبودی _می دونم ببخشید از ارتش زنگ زدن بهم نیاز داشتن + بایدم نیاز داشته باشن تو قوی ترین و باهوش ترین ژنرال و آلفای دنیا هستی
دست انداخت زیر پاهای امگاش و اونو بلند کرد خیلی شیطون شدی کوچولو مطمئنم هنوز چیزی نخوردی بیا بریم باهام ناهار بخوریم +باشه دازای _ اوم چویا می دونی دوست دارم چطوری صدام کنی . صورتش رو تو قفسه سینه آلفاش پنهان کرد تا سرخی گونه هاش معلومه نشه + اره می دونم ... ددی _ آفرین امگا کوچولو به عنوان جایزه می برمت بیرون برات لباس می خرم + ددی من لباس دارم می شه برای جایزه بزاری تو بقلت بخوابم _ اوم باشه من از خدامه تو بقلم بخوابی می خوام دوباره بدن بلورینت رو ببینم + من من منظورم اون نبود(سرخ شد) _ باشه باشه خواستم اذیتت کنم چو بیا بریم غذا بخوریم
رفتن غذا خوردن بعدشم رفتن طبقه ی سوم عمارت داخل اتاق خوابشون و باهم خوابیدن چویا درحالی که خودشو تو بقل دازای مچاله کرده بود و دازای درحالی که دستاش رو دور کمر امگاش حلقه بود
_________ خب اینم پارت ۲ یه چیزهایی رو مشخص کنم چویا از دازای ۵ سال کوچیکتره و خب اول یه برده بوده و تو سن ۱۵ وارد پدر دازای اونو خریده و اورده عمارت تا یه خدمتکار باشه اون موقع دازای ۲۰ سالش بوده دوسال بعد پدر دازای فوت می کنه و دازای جانشین می شه دازای اون موقع ۲۲ و چویا ۱۷ سالش بوده الانم چویا و دازای چند ماهه که ازدواج کردن چویا ۱۸ سال و دازای ۲۳ سالشه و عمارتشون خیلی بزرگه چون خاندان اوسامو یکی از ۳ خاندان برتره رایحه چویا لوندر و دریا و رایحه دازای شرابه عمارتشون یه طبقه همکف یه زیرزمین دو طبقه داره و بالای همکف هم دوتا طبقه هست و یه زیر شیروانی داره طبقه آخر زیر شیروانی رو گفتم طبقه سوم اتاق خواب دازای و چویا اونجاس و کل طبقات با پله های وسط عمارت به هم وصل می شن خب نظری انتقادی
_________
به سمت خونه حرکت می کرد خونه که چه عرض کنم به سمت عمارتش می رفت خب اون تنها پسر خاندان اوسامو بود بایدم از این چنین ثروتی برخوردار می بود ولی خب ذهنش خیلی درگیر بود دشمن به مرز های سرمینش نزدیک شده بود و این اصلا چیز خوبی نبود اون یه ژنرال بود و باید امنیت سرزمینش رو مهیا می کرد وقتی وارد امارت شد یه موجود نارنجی پرت شد تو بقلش از اونجایی که اصلا انتظار نداشت به پشت رو زمین افتاد ولی می دونست فقط یه نفر اینطوری می پره تو بقلش اونم امگا کوچولوشه از اولین دیدارشون ۳ سال می گذشت وقتی امگا کوچولو ۱۵ سالش بود و به عنوان برده جدید وارد عمارت شد اون موقع پدرش رئیس خاندان بود بعد از ۲ سال پدرش فوت شد و دازای ۲۲ ساله به جای اون رئیس خاندان اوسامو شد و الان چند ماهه که با اون امگا کوچولو ازدواج کرده و اون امگا دیگه برده عمارت نیست _ چویا عزیزم خوبی + دازای کجا رفته بودی وقی صبح پاشدم کنارم نبودی _می دونم ببخشید از ارتش زنگ زدن بهم نیاز داشتن + بایدم نیاز داشته باشن تو قوی ترین و باهوش ترین ژنرال و آلفای دنیا هستی
دست انداخت زیر پاهای امگاش و اونو بلند کرد خیلی شیطون شدی کوچولو مطمئنم هنوز چیزی نخوردی بیا بریم باهام ناهار بخوریم +باشه دازای _ اوم چویا می دونی دوست دارم چطوری صدام کنی . صورتش رو تو قفسه سینه آلفاش پنهان کرد تا سرخی گونه هاش معلومه نشه + اره می دونم ... ددی _ آفرین امگا کوچولو به عنوان جایزه می برمت بیرون برات لباس می خرم + ددی من لباس دارم می شه برای جایزه بزاری تو بقلت بخوابم _ اوم باشه من از خدامه تو بقلم بخوابی می خوام دوباره بدن بلورینت رو ببینم + من من منظورم اون نبود(سرخ شد) _ باشه باشه خواستم اذیتت کنم چو بیا بریم غذا بخوریم
رفتن غذا خوردن بعدشم رفتن طبقه ی سوم عمارت داخل اتاق خوابشون و باهم خوابیدن چویا درحالی که خودشو تو بقل دازای مچاله کرده بود و دازای درحالی که دستاش رو دور کمر امگاش حلقه بود
_________ خب اینم پارت ۲ یه چیزهایی رو مشخص کنم چویا از دازای ۵ سال کوچیکتره و خب اول یه برده بوده و تو سن ۱۵ وارد پدر دازای اونو خریده و اورده عمارت تا یه خدمتکار باشه اون موقع دازای ۲۰ سالش بوده دوسال بعد پدر دازای فوت می کنه و دازای جانشین می شه دازای اون موقع ۲۲ و چویا ۱۷ سالش بوده الانم چویا و دازای چند ماهه که ازدواج کردن چویا ۱۸ سال و دازای ۲۳ سالشه و عمارتشون خیلی بزرگه چون خاندان اوسامو یکی از ۳ خاندان برتره رایحه چویا لوندر و دریا و رایحه دازای شرابه عمارتشون یه طبقه همکف یه زیرزمین دو طبقه داره و بالای همکف هم دوتا طبقه هست و یه زیر شیروانی داره طبقه آخر زیر شیروانی رو گفتم طبقه سوم اتاق خواب دازای و چویا اونجاس و کل طبقات با پله های وسط عمارت به هم وصل می شن خب نظری انتقادی
۱.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.