"ازدواج اجباری" P13
P13
کوک ویو :
حس عجیبی دارم چرا نگرانشم..؟ یعنی اینقد برام مهم شده اون دختره..؟ کوک دیونه شدی زده به سرت واقعا...
.
.
.
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که با صدای جیمین به خودم اومدم...
.
.
.
جیمین : نگران ا/ت نباش حالش خوبه ولی باید درباره ی یه چیز مهم حرف بزنیم..
کوک : ا/ت رو پیدا کردی..؟!!
جیمین : اره عموت دزدیده بودتش
کوک : اره در جریان هستم اومد اینجا خواست اموال پدرمو بگیره ولی نتونست..
جیمین : کوک این موضوع خیلی مهم تر از این چیزاس اون دختره ا/ت یچیزایی میدونه ولی میترسه بگه... خاطره ی خوبی نداره...
کوک : دارم سعی میکنم باهاش خوب باشم ولی خودش باهام لجبازی میکنه...
جیمین : مشکلی نیست...
.
.
.
.
.
.
ا/ت ویو :
ا/ت : عاییی این کر خر کجا موندد حوصلم سر رفت
.
.
.
پس برای اینکه حوصلم سر نره از اتاق زدم بیرون و پایین یه بازار کوچولو داشت رفتم اونجا یه سر بزنم...
.
.
.
همینطوری داشتم میگشتم که چشمم به یکی افتاد فک کردم اشتباهی گرفتمش ولی خودش بود...
.
.
.
ا/ت : جولیاا..
.
.
.
.
میخواستم برم پیشش که یکی دستمو گرفت..
ا/ت : چیکار میکنی... تو..؟
شوگا : اره من ولی انگاری دلت مردن میخاد اره..؟ سعی نکن بری پیشش.. کی گفته از اتاق خارج شی..؟
ا/ت : میخواستم فقط یه نگاهی بندازم حوصلم سر رفته بود...
شوگا : نیازی نکرده بریم کوک منتظره...
ا/ت : اما... جولیا چی..؟
شوگا : تهیونگ حلش میکنه...
ا/ت : اگه بلایی سرش بیاد میکشمت... فهمیدی...؟؟؟
شوگا : وای خیلی ترسیدم زیاد داری زر میزنی بریم
.
.
.
.
همراه شوگا از فروشگاه خارج شدیم و رفتیم سمت خونه...
.
.
.
.
جولیا : ببخشید اقا این روبان های قرمز چنده..؟
فروشنده : 3 وون
جولیا : میخرمش.. ^^
تهیونگ : سلام روزتون بخیر.. خانم جولیا اره..؟
جولیا : عامم بله ولی شما.؟
تهیونگ : ( نزدیکش شد دم گوشش گفت : بهتره باهام بیای وگرنه دوستت جونش تو خطرته... )
جولیا : اه... ا باشه بریم
فروشنده : خانم..
.
.
.
.
.
ا/ت ویو :
بعد از 5 دیقه رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدیم شوگا اشاره کرد به اتاق کوک رفتم درو زدم وارد شدم...
.
.
.
کوک : به به خانم ا/ت میومدین دیگه..
ا/ت : عام..
کوک : چند بار گفتم..؟ به فکرت نزنه فرار کنی چون دیگه مال منی فهمیدی..؟؟!! ( با داد)
.
.
.
همین که کوک سرم داد زد چشام پر شد...
.
.
ا/ت : من.. نمیخواستم... بر.. م..
کوک : دقیقا خواستت این بود..
ا/ت : من... ( اجازه داد اشکاش جاری شه)...
.
.
کوک ویو :
وقتی سرش داد زدم چشاش پر شد همین که میخواست حرف بزنه بغضش شکست...
کوک : یاا باشه... باشه ( از جاش بلند شد رفت سمت ا/ت و بغلش کرد) ( پشمامم 🥹)
ا/ت : بغل متقابل*
.
.
.
.
اولین بار بود همچین حسی داشتم... نکنه درگیرش شدم... نمیشه.. همچنان قلبم داشت تند میزد.. بعد به خودم اومدم دختره رو هل دادم...
.
.
.
کوک : باشه دیگه جم کن برو... کار دارم..
.
.
.
جولیا : ولمممم کنیددد ( گریه )
تهیونگ : خفه شو دیگههه سرم رفتت
.
.
.
پایان پارت 13
برا پارت بعدی 15 لایک
کوک ویو :
حس عجیبی دارم چرا نگرانشم..؟ یعنی اینقد برام مهم شده اون دختره..؟ کوک دیونه شدی زده به سرت واقعا...
.
.
.
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که با صدای جیمین به خودم اومدم...
.
.
.
جیمین : نگران ا/ت نباش حالش خوبه ولی باید درباره ی یه چیز مهم حرف بزنیم..
کوک : ا/ت رو پیدا کردی..؟!!
جیمین : اره عموت دزدیده بودتش
کوک : اره در جریان هستم اومد اینجا خواست اموال پدرمو بگیره ولی نتونست..
جیمین : کوک این موضوع خیلی مهم تر از این چیزاس اون دختره ا/ت یچیزایی میدونه ولی میترسه بگه... خاطره ی خوبی نداره...
کوک : دارم سعی میکنم باهاش خوب باشم ولی خودش باهام لجبازی میکنه...
جیمین : مشکلی نیست...
.
.
.
.
.
.
ا/ت ویو :
ا/ت : عاییی این کر خر کجا موندد حوصلم سر رفت
.
.
.
پس برای اینکه حوصلم سر نره از اتاق زدم بیرون و پایین یه بازار کوچولو داشت رفتم اونجا یه سر بزنم...
.
.
.
همینطوری داشتم میگشتم که چشمم به یکی افتاد فک کردم اشتباهی گرفتمش ولی خودش بود...
.
.
.
ا/ت : جولیاا..
.
.
.
.
میخواستم برم پیشش که یکی دستمو گرفت..
ا/ت : چیکار میکنی... تو..؟
شوگا : اره من ولی انگاری دلت مردن میخاد اره..؟ سعی نکن بری پیشش.. کی گفته از اتاق خارج شی..؟
ا/ت : میخواستم فقط یه نگاهی بندازم حوصلم سر رفته بود...
شوگا : نیازی نکرده بریم کوک منتظره...
ا/ت : اما... جولیا چی..؟
شوگا : تهیونگ حلش میکنه...
ا/ت : اگه بلایی سرش بیاد میکشمت... فهمیدی...؟؟؟
شوگا : وای خیلی ترسیدم زیاد داری زر میزنی بریم
.
.
.
.
همراه شوگا از فروشگاه خارج شدیم و رفتیم سمت خونه...
.
.
.
.
جولیا : ببخشید اقا این روبان های قرمز چنده..؟
فروشنده : 3 وون
جولیا : میخرمش.. ^^
تهیونگ : سلام روزتون بخیر.. خانم جولیا اره..؟
جولیا : عامم بله ولی شما.؟
تهیونگ : ( نزدیکش شد دم گوشش گفت : بهتره باهام بیای وگرنه دوستت جونش تو خطرته... )
جولیا : اه... ا باشه بریم
فروشنده : خانم..
.
.
.
.
.
ا/ت ویو :
بعد از 5 دیقه رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدیم شوگا اشاره کرد به اتاق کوک رفتم درو زدم وارد شدم...
.
.
.
کوک : به به خانم ا/ت میومدین دیگه..
ا/ت : عام..
کوک : چند بار گفتم..؟ به فکرت نزنه فرار کنی چون دیگه مال منی فهمیدی..؟؟!! ( با داد)
.
.
.
همین که کوک سرم داد زد چشام پر شد...
.
.
ا/ت : من.. نمیخواستم... بر.. م..
کوک : دقیقا خواستت این بود..
ا/ت : من... ( اجازه داد اشکاش جاری شه)...
.
.
کوک ویو :
وقتی سرش داد زدم چشاش پر شد همین که میخواست حرف بزنه بغضش شکست...
کوک : یاا باشه... باشه ( از جاش بلند شد رفت سمت ا/ت و بغلش کرد) ( پشمامم 🥹)
ا/ت : بغل متقابل*
.
.
.
.
اولین بار بود همچین حسی داشتم... نکنه درگیرش شدم... نمیشه.. همچنان قلبم داشت تند میزد.. بعد به خودم اومدم دختره رو هل دادم...
.
.
.
کوک : باشه دیگه جم کن برو... کار دارم..
.
.
.
جولیا : ولمممم کنیددد ( گریه )
تهیونگ : خفه شو دیگههه سرم رفتت
.
.
.
پایان پارت 13
برا پارت بعدی 15 لایک
۱۲.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.