فن فیک رویای حقیقی پارت ۴
از زبان دازای
که با صحنه ای که دیدم خوشکم زد ، آکیرا اون دست چویا که دُرِ کمرش بود رو با مهبتش آتیش زده بود و چویا هم جیغ بلندی کشید ! چویا سعی کرد با جاذبهش یکم آب پیدا کنه و بریزه روی دستش و موفق هم شد و آتش دستش خاموش شد . دیدم آکیرا داره با گیاه هایی که از مهبتش درست شده بود رو به دست و پاهای آکوتاگاوا میبنده و دست و پاهای اون رو با گیاه میکشه ! از کی تاحالا آکیرا انقدر خشن شده ! آکوتاگاوا هم یه جیغ بلند کشید و سعی کرد با راشامون آکیرا رو متوقف کنه ولی آکیرا راشامون رو آتش زد و بیشتر دست و پاهای آکوتاگاوا رو کشید ! یکم که دقت کردم دیدم آکیرا چشماش قرمز شده و یه لبخند سادیسمی زده ! ( اگه نمی دونید عکس آکیرا ، همون دختره تو عکس فن فیک رویای حقیقی هستش ) منم برای اینکه بیشتر به خودش و بقیه آسیب نزنه اومدم و از پشت بغلش کردم و مهبتش خنثی شد وقتی ولش کردم دیدم بیهوش شده و داره میوفته زمین ، منم سریع گرفتمش و نشستم رو زمین و بغلش کردم . با اینکه خیلی خشن و وحشی شده بود ولی بازم برای من همون آکیرا ی خوشگل و کاوایییه 😌 چویا با داد : این دیگه چجور جونوریه ؟ نزدیک بود کل بدنم آتیش بگیره 🤯 آکوتاگاوا هم چون گیاه های آکیرا از دست و پاهاش رها شده بود افتاد زمین و گفت : نزدیک بود دست و پاهام از جا کنده بشه ، تازه راشامون رو هم آتیش زد 😰 آکیرا یکم سرفه های خونین کرد و بعد چویا گفت : من دیگه با اون جونور کار ندارم می تونین برین . و آکوتاگاوا هم تأیید کرد. من : ولی رئیسمون گفت که باید کسی که از انبار آژانس دزدی کرده رو ببریم آژانس . دیدم آکیرا چشم هاش رو با حالت خماری باز کرد ! آکیرا : آره اوهو اوهو * سرفه خونی *
از زبان راوی
دازای : ولی تو باید استراحت کنی حالت خوب نیست 😡 آکیرا : نه 😅اوهو 😣 خوبم 😅 آکیرا سعی کرد از تو بغل دازای پا شه که دست و پاهاش شل شد و دوباره افتاد تو بغل دازای . آکیرا با صورت سرخ : ب ببخشید نمی دونم چرا اینطوری شد 😖 دازای خنده یه ریزی کرد و آکیرا رو گذاشت رو کولش . دازای : اینطوری بهتره نباید به خودت فشار بیاری 😊 و آکیرا دوباره سرخ شد . آکیرا دو تا بند با گیاهاش درست کرد و یکی رو بست دُرِ کمرِ چویا و اونیکی رو بست دُرِ کمرِ آکوتاگاوا و اونهارو با بند ها کشید . چویا : هی نکش روانی . آکوتاگاوا : نکش با راشامون میوفتم دنبالت ها 😡 دازای در حال کول کردن آکیرا و سعی در دخالت نکردن در حرف هایشان . آکیرا : جوش نیار چوچو همه چی درست میشه 😊 تو هم خودت رو عصبانی نکن آکو 😊 دازای و چویا و آکوتاگاوا سرخ شدن . چویا : دیگه به من نگو چوچو 😡 آکوتاگاوا : به منم نگو آکو 😡 آکیرا : اگه دوست ندارین اینطوری صداتون کنم پس راه بیوفتین و انقدر بهونه گیری نکنین 😇 چویا و آکوتاگاوا: های 😮💨
که با صحنه ای که دیدم خوشکم زد ، آکیرا اون دست چویا که دُرِ کمرش بود رو با مهبتش آتیش زده بود و چویا هم جیغ بلندی کشید ! چویا سعی کرد با جاذبهش یکم آب پیدا کنه و بریزه روی دستش و موفق هم شد و آتش دستش خاموش شد . دیدم آکیرا داره با گیاه هایی که از مهبتش درست شده بود رو به دست و پاهای آکوتاگاوا میبنده و دست و پاهای اون رو با گیاه میکشه ! از کی تاحالا آکیرا انقدر خشن شده ! آکوتاگاوا هم یه جیغ بلند کشید و سعی کرد با راشامون آکیرا رو متوقف کنه ولی آکیرا راشامون رو آتش زد و بیشتر دست و پاهای آکوتاگاوا رو کشید ! یکم که دقت کردم دیدم آکیرا چشماش قرمز شده و یه لبخند سادیسمی زده ! ( اگه نمی دونید عکس آکیرا ، همون دختره تو عکس فن فیک رویای حقیقی هستش ) منم برای اینکه بیشتر به خودش و بقیه آسیب نزنه اومدم و از پشت بغلش کردم و مهبتش خنثی شد وقتی ولش کردم دیدم بیهوش شده و داره میوفته زمین ، منم سریع گرفتمش و نشستم رو زمین و بغلش کردم . با اینکه خیلی خشن و وحشی شده بود ولی بازم برای من همون آکیرا ی خوشگل و کاوایییه 😌 چویا با داد : این دیگه چجور جونوریه ؟ نزدیک بود کل بدنم آتیش بگیره 🤯 آکوتاگاوا هم چون گیاه های آکیرا از دست و پاهاش رها شده بود افتاد زمین و گفت : نزدیک بود دست و پاهام از جا کنده بشه ، تازه راشامون رو هم آتیش زد 😰 آکیرا یکم سرفه های خونین کرد و بعد چویا گفت : من دیگه با اون جونور کار ندارم می تونین برین . و آکوتاگاوا هم تأیید کرد. من : ولی رئیسمون گفت که باید کسی که از انبار آژانس دزدی کرده رو ببریم آژانس . دیدم آکیرا چشم هاش رو با حالت خماری باز کرد ! آکیرا : آره اوهو اوهو * سرفه خونی *
از زبان راوی
دازای : ولی تو باید استراحت کنی حالت خوب نیست 😡 آکیرا : نه 😅اوهو 😣 خوبم 😅 آکیرا سعی کرد از تو بغل دازای پا شه که دست و پاهاش شل شد و دوباره افتاد تو بغل دازای . آکیرا با صورت سرخ : ب ببخشید نمی دونم چرا اینطوری شد 😖 دازای خنده یه ریزی کرد و آکیرا رو گذاشت رو کولش . دازای : اینطوری بهتره نباید به خودت فشار بیاری 😊 و آکیرا دوباره سرخ شد . آکیرا دو تا بند با گیاهاش درست کرد و یکی رو بست دُرِ کمرِ چویا و اونیکی رو بست دُرِ کمرِ آکوتاگاوا و اونهارو با بند ها کشید . چویا : هی نکش روانی . آکوتاگاوا : نکش با راشامون میوفتم دنبالت ها 😡 دازای در حال کول کردن آکیرا و سعی در دخالت نکردن در حرف هایشان . آکیرا : جوش نیار چوچو همه چی درست میشه 😊 تو هم خودت رو عصبانی نکن آکو 😊 دازای و چویا و آکوتاگاوا سرخ شدن . چویا : دیگه به من نگو چوچو 😡 آکوتاگاوا : به منم نگو آکو 😡 آکیرا : اگه دوست ندارین اینطوری صداتون کنم پس راه بیوفتین و انقدر بهونه گیری نکنین 😇 چویا و آکوتاگاوا: های 😮💨
۳.۴k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.