فیک کوک ( عشق مافیا) پارت ۷
از زبان ا/ت
گفتم : واووو تو آشپزی هم میکنی گفت : آره خب مگه چیه گفتم : آخه من تو بعضی از داستانا خوندم که مافیا ها یه عمارت بزرگ دارن وسطه جنگل بعدش خدمتکارای زیادی دارن تازه نگهبانم دارن خیلی ترسناکن و کارای خطرناک میکنن همش هم آدم میکشن در طول حرفام فقط داشتم به دیوار جلوم نگاه میکردم و اصلا حواسم به جونگ کوک نبود
یه لحظه که برگشتم سمتش دیدم دست به سینه داره نگام میکنه گفتم : خب...ولی تو مثل اونا نیستی...انگار گفت : خب..اون داستانه ولی تو که هنوز اعصبانیت و آدم کشی منو ندیدی خانم کوچولو با انگشتش زد نوکه دماغم
گفتم : منم میخوام کمک کنم گفت : نمیخواد تو برو بشین گفتم : ولی حوصلم سر میره گفت : خیلی خب بیا اینا رو سرخ کن
موهام رو محکم بستم از بالا رفتم تا پیاز ها رو سرخ کنم
( ۱۰ دقیقه بعد)
از زبان ا/ت
پیاز ها رو زود سرخ کردم که گوشیم که توی جیبه شلوارم بود زنگ زد وقتی برش داشتم مامانم بود
اولش نمیخواستم جواب بدم ولی دادم
گفتم : بله مامان گفت : ا/ت ما اومدیم خونت ولی تو نیستی این موقع شب کجایی گفتم : اممم....چیزه من.... من خونه دوستمم آره الان میام خدافظ
فوراً قطع کردم جونگ کوک گفت : چیشده گفتم : باید برم خونه... مامانم اینا اومدن دیدن نیستم
گفت : من میرسونمت گفتم : نههه عمرا خودم میرم گوشیم رو گذاشتم توی جیبم و رفتم سمته در که یهو کوک دستم و از پشت کشید و بغلم کرد ایندفعه هیچ مخالفتی نکردم نمیدونم واقعاً چه حسی دارم و داره
گفت : می بینمت گفتم : همچنین بدو بدو رفتم پایین چون هیچی همراهم نداشتم فقط گوشیم بود مجبور شدم پیاده برم خونه توی اون هوای سرد حتی کاپشنی سوشرتی هیچی نداشتم رفتم رسیدم خونه
( ۱ ساعت بعد)
از زبان ا/ت
مامانم اینا رفتن مامانم میخواست با پدرم برای چند هفته برن آمریکا تا به وضعیت بیمارستان هایی که اونجا داریم برسن ، حالم خوب نبود فکر کنم سرما خوردم توی اون هوا پیاده اومدم خونه همش هم تقصیر اون جونگ کوکه دیوونه هست تب داشتم با اینکه دکترم ولی هیچ دارویی توی خونه ندارم فردا و پس فردا هم تعطیله.
رفتم اتاقم پتو رو تا ته کشیدم روم و خوابیدم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
وقتی از خواب بیدار شدم حالم بدتر شده بود چشمام سنگین بودن سردم بود دستام انگار خون توشون جریان نداشت گوشیم زنگ خورد اصلا نمیتونستم تکون بخورم رفتم برش داشتم جیمین بود جواب دادم گفتم : بله گفت : سلام صبح بخیر چخبر گفتم : خوب نیستم سرما خوردم شدید گفت : آخه توی همچین شرایطی وقت سرما خوردن بود گفتم : مگه چیشده گفت : اینترنت باز کن میفهمی
قطع کردم رفتم توی اینترنت که دیدم خبر قرار گذاشتن منو جونگ کوک همه جا پخش شده یا خدااا چه خاکی تو سرم بریزم
فوراً زنگ زدم به جونگ کوک گفتم : جونگ کوک دیدی خبر ها رو چرا پخش شدن
گفتم : واووو تو آشپزی هم میکنی گفت : آره خب مگه چیه گفتم : آخه من تو بعضی از داستانا خوندم که مافیا ها یه عمارت بزرگ دارن وسطه جنگل بعدش خدمتکارای زیادی دارن تازه نگهبانم دارن خیلی ترسناکن و کارای خطرناک میکنن همش هم آدم میکشن در طول حرفام فقط داشتم به دیوار جلوم نگاه میکردم و اصلا حواسم به جونگ کوک نبود
یه لحظه که برگشتم سمتش دیدم دست به سینه داره نگام میکنه گفتم : خب...ولی تو مثل اونا نیستی...انگار گفت : خب..اون داستانه ولی تو که هنوز اعصبانیت و آدم کشی منو ندیدی خانم کوچولو با انگشتش زد نوکه دماغم
گفتم : منم میخوام کمک کنم گفت : نمیخواد تو برو بشین گفتم : ولی حوصلم سر میره گفت : خیلی خب بیا اینا رو سرخ کن
موهام رو محکم بستم از بالا رفتم تا پیاز ها رو سرخ کنم
( ۱۰ دقیقه بعد)
از زبان ا/ت
پیاز ها رو زود سرخ کردم که گوشیم که توی جیبه شلوارم بود زنگ زد وقتی برش داشتم مامانم بود
اولش نمیخواستم جواب بدم ولی دادم
گفتم : بله مامان گفت : ا/ت ما اومدیم خونت ولی تو نیستی این موقع شب کجایی گفتم : اممم....چیزه من.... من خونه دوستمم آره الان میام خدافظ
فوراً قطع کردم جونگ کوک گفت : چیشده گفتم : باید برم خونه... مامانم اینا اومدن دیدن نیستم
گفت : من میرسونمت گفتم : نههه عمرا خودم میرم گوشیم رو گذاشتم توی جیبم و رفتم سمته در که یهو کوک دستم و از پشت کشید و بغلم کرد ایندفعه هیچ مخالفتی نکردم نمیدونم واقعاً چه حسی دارم و داره
گفت : می بینمت گفتم : همچنین بدو بدو رفتم پایین چون هیچی همراهم نداشتم فقط گوشیم بود مجبور شدم پیاده برم خونه توی اون هوای سرد حتی کاپشنی سوشرتی هیچی نداشتم رفتم رسیدم خونه
( ۱ ساعت بعد)
از زبان ا/ت
مامانم اینا رفتن مامانم میخواست با پدرم برای چند هفته برن آمریکا تا به وضعیت بیمارستان هایی که اونجا داریم برسن ، حالم خوب نبود فکر کنم سرما خوردم توی اون هوا پیاده اومدم خونه همش هم تقصیر اون جونگ کوکه دیوونه هست تب داشتم با اینکه دکترم ولی هیچ دارویی توی خونه ندارم فردا و پس فردا هم تعطیله.
رفتم اتاقم پتو رو تا ته کشیدم روم و خوابیدم
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
وقتی از خواب بیدار شدم حالم بدتر شده بود چشمام سنگین بودن سردم بود دستام انگار خون توشون جریان نداشت گوشیم زنگ خورد اصلا نمیتونستم تکون بخورم رفتم برش داشتم جیمین بود جواب دادم گفتم : بله گفت : سلام صبح بخیر چخبر گفتم : خوب نیستم سرما خوردم شدید گفت : آخه توی همچین شرایطی وقت سرما خوردن بود گفتم : مگه چیشده گفت : اینترنت باز کن میفهمی
قطع کردم رفتم توی اینترنت که دیدم خبر قرار گذاشتن منو جونگ کوک همه جا پخش شده یا خدااا چه خاکی تو سرم بریزم
فوراً زنگ زدم به جونگ کوک گفتم : جونگ کوک دیدی خبر ها رو چرا پخش شدن
۱۰۷.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.