ادامه پارت ۳۱
جیمین: بیا بیرون....زود!
ترسیدم اما جوابشو ندادم
جیمین: نشنیدی چی گفتم؟ میگم بیا بیرون!!!
آروم آروم با حالت تسلیم از زیر تخت اومدم بیرون... رو پاهام وایسادم و سرم پایین بود
جیمین: چرا بهم نگفتی میای اینجا؟
زبونم نمیچرخید انگار لال شده بودم
جیمین: باش همینجور هیچی نگو... منم تا جواب تمام سوالامو ندی از این خونه هیجا نمیرم، میدونی که برا موندن کلی بهونه دارم!
با این حرف دستمو گرفت و به اجبار تو دستای خودش قفل کرد
جیمین: الآنم بیا بریم پایین... نمیخام کسی فکر کنه ما باهم مشکلی داریم
ا.ت: اما من همچیو بهشون گفتم
دستامو ول کرد یقه کتشو صاف کرد و از اتاق رفت بیرون
خدایا چ گندی زدم ، مطمئنم پدرمو در میاره .... آخه این چرا باید از نا کجا آباد بیاد و بخاد اینجا بمونه؟
دیگه مغزم قد نمیده هیچی برام قابل هضم نیست
لایک؟
کامنت؟
ترسیدم اما جوابشو ندادم
جیمین: نشنیدی چی گفتم؟ میگم بیا بیرون!!!
آروم آروم با حالت تسلیم از زیر تخت اومدم بیرون... رو پاهام وایسادم و سرم پایین بود
جیمین: چرا بهم نگفتی میای اینجا؟
زبونم نمیچرخید انگار لال شده بودم
جیمین: باش همینجور هیچی نگو... منم تا جواب تمام سوالامو ندی از این خونه هیجا نمیرم، میدونی که برا موندن کلی بهونه دارم!
با این حرف دستمو گرفت و به اجبار تو دستای خودش قفل کرد
جیمین: الآنم بیا بریم پایین... نمیخام کسی فکر کنه ما باهم مشکلی داریم
ا.ت: اما من همچیو بهشون گفتم
دستامو ول کرد یقه کتشو صاف کرد و از اتاق رفت بیرون
خدایا چ گندی زدم ، مطمئنم پدرمو در میاره .... آخه این چرا باید از نا کجا آباد بیاد و بخاد اینجا بمونه؟
دیگه مغزم قد نمیده هیچی برام قابل هضم نیست
لایک؟
کامنت؟
۸.۹k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.