P4عشق ظالم
P4عشق ظالم
ویو ا.ت
داشتیم با جونگ کوک گپ میزدیم که یهو چشماشو بست و جلوم زانو زد گفت:ا.ت ...
نزاشتم حرفش تموم بشه که گفتم:نه ،نه جونگ کوک من تا الانشم اشتباه اومدم من مامانم قول داده بودم که با هیچ پسری حتی حرفم نزنم ولی قولمو شکستم میخواستم برم که از دستم گرفت برد تو بغل خودشو بوسیدم منم ماتم زده بود
بعد چند مین جدا شد بهم گفت اگه لازم باشه تا ایران میامو والدینتو راضی میکنم گفتم:جونگ کوککککککک (داد) کافیه من هنوز بچم من بکجام میخوره که بخوام ازدواج کنم گفت:باشه که اینطور ولی لا عقل بزار باهم دوست بمونیم
گفتم :اهوم این شد حالا یه حرف دیگه کافیه بیا بریم سر کلاسمون ، کلاس که تموم شد داشتم میرفتم که یه پسره از پشت چسبیدم برد یه جا که نمیدونم کجا بود ولی خیلی تاریک بود من از بچه گی به ماهی فوبیا دارم(خودمو میگمااا)
و همه اینو میدونن نشسته بودم که یهو یه سطل مهای خالی شد روم اونقدر جیغ زده بودم لبام پاره شده بودو داشت ابشار خون میریخت
ویو کوک
بعد کلاس ا.ت ندیدم داشتم میرفتم سمت بوفه که صدای جیغ شنیدم وقتی در انباری رو باز کردم وای نه ا.ت به ماهی فوبیا داره سریع رفتمو براید بغلش کردمو اوردمش بیرون انقرد جیغ زده بود لباش پاره شده بود و وقتی منو دید سریع دوید بغلم بردمش نشوندمش رو پاهام چون پاهاشم درد میکردو نمیتونست روی نیمکت بشینه میخواست از پاهام بلند شه که گفتم:خواهش میکنم بشین قصد بدی ندارم فقط نمیخوام پاهات بیشتر از این درد کنه اینو که گقتم نشست لباشو چسب زدم و زد عفونی کردم بعدشم براید بغلش کردموبردمش خوابگاه وقتی رسیدیم تو بغلم خوابش برده بود دستام خسته بود ولی دلم نیومد بیدارش کنم بردمش تو اتاقش روی تختش و تا صب برای اینکه لباش تاول نزنه ازش مراقبت کردم
ویوا.ت
صب که از خواب پاشدم دیدم کوک کنارم خوابیده پاشدمو روش ملافه انداختم تو اینه به خودم نگاه کردم لبام خوب شده بود یعنی بخاطر من اینقدر زحمت میکشه ، با خودم درگیر بودم که از خواب بیدار شد میخواست بره که از پشت بغلش کردم گفتم:متاسفم بخاطر رفتاری که باهات کردم و ممنونم بخاطر مراقبتت برگشت گونمو بوسید و گفتم الهی من دورت بگردم (خدا نکنه)دیگه ازم دور نشو باشه حداقل بزار مراقبت باشم من که شرایطتو میدونم و درکت میکنم
وبو جونگ کوک
این حرفا رو از ته دل میزدم چون من واقعا دوستش داشتم
داشتم موهاشو بو میکردم که گوشیم زنگ خورد اقای چا بود (رعیس باند ):هی کوک همین امشب باید کار دخترو تمام کنی. با این حرفش داد زدم گمشو نکبت من هرگز همچین کاری نمیکنم که چا گفت جون خودت پس در خطره....
دوستان گل داستانمون قراره خیلی جالب بشه هااا حتما بخونیدش ممنون💜
ویو ا.ت
داشتیم با جونگ کوک گپ میزدیم که یهو چشماشو بست و جلوم زانو زد گفت:ا.ت ...
نزاشتم حرفش تموم بشه که گفتم:نه ،نه جونگ کوک من تا الانشم اشتباه اومدم من مامانم قول داده بودم که با هیچ پسری حتی حرفم نزنم ولی قولمو شکستم میخواستم برم که از دستم گرفت برد تو بغل خودشو بوسیدم منم ماتم زده بود
بعد چند مین جدا شد بهم گفت اگه لازم باشه تا ایران میامو والدینتو راضی میکنم گفتم:جونگ کوککککککک (داد) کافیه من هنوز بچم من بکجام میخوره که بخوام ازدواج کنم گفت:باشه که اینطور ولی لا عقل بزار باهم دوست بمونیم
گفتم :اهوم این شد حالا یه حرف دیگه کافیه بیا بریم سر کلاسمون ، کلاس که تموم شد داشتم میرفتم که یه پسره از پشت چسبیدم برد یه جا که نمیدونم کجا بود ولی خیلی تاریک بود من از بچه گی به ماهی فوبیا دارم(خودمو میگمااا)
و همه اینو میدونن نشسته بودم که یهو یه سطل مهای خالی شد روم اونقدر جیغ زده بودم لبام پاره شده بودو داشت ابشار خون میریخت
ویو کوک
بعد کلاس ا.ت ندیدم داشتم میرفتم سمت بوفه که صدای جیغ شنیدم وقتی در انباری رو باز کردم وای نه ا.ت به ماهی فوبیا داره سریع رفتمو براید بغلش کردمو اوردمش بیرون انقرد جیغ زده بود لباش پاره شده بود و وقتی منو دید سریع دوید بغلم بردمش نشوندمش رو پاهام چون پاهاشم درد میکردو نمیتونست روی نیمکت بشینه میخواست از پاهام بلند شه که گفتم:خواهش میکنم بشین قصد بدی ندارم فقط نمیخوام پاهات بیشتر از این درد کنه اینو که گقتم نشست لباشو چسب زدم و زد عفونی کردم بعدشم براید بغلش کردموبردمش خوابگاه وقتی رسیدیم تو بغلم خوابش برده بود دستام خسته بود ولی دلم نیومد بیدارش کنم بردمش تو اتاقش روی تختش و تا صب برای اینکه لباش تاول نزنه ازش مراقبت کردم
ویوا.ت
صب که از خواب پاشدم دیدم کوک کنارم خوابیده پاشدمو روش ملافه انداختم تو اینه به خودم نگاه کردم لبام خوب شده بود یعنی بخاطر من اینقدر زحمت میکشه ، با خودم درگیر بودم که از خواب بیدار شد میخواست بره که از پشت بغلش کردم گفتم:متاسفم بخاطر رفتاری که باهات کردم و ممنونم بخاطر مراقبتت برگشت گونمو بوسید و گفتم الهی من دورت بگردم (خدا نکنه)دیگه ازم دور نشو باشه حداقل بزار مراقبت باشم من که شرایطتو میدونم و درکت میکنم
وبو جونگ کوک
این حرفا رو از ته دل میزدم چون من واقعا دوستش داشتم
داشتم موهاشو بو میکردم که گوشیم زنگ خورد اقای چا بود (رعیس باند ):هی کوک همین امشب باید کار دخترو تمام کنی. با این حرفش داد زدم گمشو نکبت من هرگز همچین کاری نمیکنم که چا گفت جون خودت پس در خطره....
دوستان گل داستانمون قراره خیلی جالب بشه هااا حتما بخونیدش ممنون💜
۳.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.