part: 59
_______جانت_______
جانت: چیههه؟؟؟...تو دیگه چی میخوای؟؟؟؟؟
کوک: کارت دارم..
جانت: من ندارم ...تو ام انقدر با هام بازی میکنی که اخرش بع دردت نخورم ولم کنی....میخوام تنهاا باشمم ولممم کنن( داد .بغض
و به راهم ادامه دادم
مطمعن نیستم ول کنم شده باشه
ولی من که باش کاری ندارم
به سمت پارک رفتم هوا تاریک بود
رو یه نیم کت نشستم
یکم به اطراف نگاه کردم که دیگه نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه
بابا بفهمید خستهه شدم
پدر مادرم برای نعف خودشون بزور میخوان منو با پسر عموم جور کننن حتی بخواطرش حاظرا من عین یه هrزه باش لaس بزنم
بعد اونم که یونحون
بعد چند سال امده برینه به زندگیم بره
امده طلافی ول کردنمو دراده
من بش گفته بودم رابطمونو جدی نگیر منطقی نیست کا با چهار روز اشنایی ....اینطوری ادا اسول دراره
و جونگکوک
معلوم نیس از کدوم گورستونی پیداش شده
بزور هر بلایی میخواد سرم میاره
چرا من؟؟؟
چرا من نمیتونم یجو ادمش کنم دیگه به فکرم نباشه؟؟؟
چرا من نمیتونم از دستش اروم بلشم؟
چرا من نمیتونم ترسی بش دارم و نابودد کنم
اون از کجا پیداش شده اخه؟؟؟
انقدر گریه میکردم ( دوستان بعصی از گریه ها که از تح دلت باشن فقط حق حق داره اونم وقتی نفصت میگیره مثلا من صورتم قرمز میشه)
جلوی دهنمو گرفته بودم
قفسه سی nم دردد میکنههه
چرا یه دفعه نمیمیرم؟؟
چرا راحت نمیشم از این زندگی؟؟
بابا بسه دیگه صبر منم حدی داره....
پامو رویه نیمکت گذاشتم و بقل کردم
احساس کردم کسی کنارم نشست
سری سرمو بلند کردم که دیدم جونگکوکه
اون لحظه اتیشم بیشتر شد
جانت: چی میخوای؟؟....نکنه گفتی ناراحته بیام برینم بش راحت شم؟؟....
فقط به حلوش نگاه میکرد
وقتی موده جدید پیدا میکرد عصبی میشدم
جانت: میشهه بریییی؟؟؟؟
کوک: چیشد؟؟
همزمان با گریم خندیدم جوری که انگار ننگار گریه کردم
جانت: ببین تروخدا....کسی که یکی از عاملای گریه هامه چی داره میگه....
بهم نگاه کرد
درست عین دیوونه ها خندم گرفته بود ولی اشک از چشمام میومد( دوستان فک نکنید چرته من خودم قابلیته اینو دارم 😂یکم خولم)
به طرفم برگشت کلا
دستشو رو شونه هام گذاشت
کوک: چیشده؟؟... نمیخوای خرف بزنی ..اوکیه پس لطفا تو تنهاییه خودت گریه نکن( ملایم و اروم)
این چرا داره این طوری میکنه؟
نیشم بسته شد ولی اشکام تو صورتم حرکت میکرد
یه دفعه لbام جداشدو بلند زدم زیر گریه.....
خوش بختانه ادمایه زیادی تو پارک نبودن دو سه تا اونم نزدیک ما نبودن
به سمت خودش کشیدتم و سرمو رو سینش گذاشت
با دستش موهامو نوازش میکرد
این همون بوئه؟؟ بویی که ازش متنفر بودم؟؟؟
جانت: چیههه؟؟؟...تو دیگه چی میخوای؟؟؟؟؟
کوک: کارت دارم..
جانت: من ندارم ...تو ام انقدر با هام بازی میکنی که اخرش بع دردت نخورم ولم کنی....میخوام تنهاا باشمم ولممم کنن( داد .بغض
و به راهم ادامه دادم
مطمعن نیستم ول کنم شده باشه
ولی من که باش کاری ندارم
به سمت پارک رفتم هوا تاریک بود
رو یه نیم کت نشستم
یکم به اطراف نگاه کردم که دیگه نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه
بابا بفهمید خستهه شدم
پدر مادرم برای نعف خودشون بزور میخوان منو با پسر عموم جور کننن حتی بخواطرش حاظرا من عین یه هrزه باش لaس بزنم
بعد اونم که یونحون
بعد چند سال امده برینه به زندگیم بره
امده طلافی ول کردنمو دراده
من بش گفته بودم رابطمونو جدی نگیر منطقی نیست کا با چهار روز اشنایی ....اینطوری ادا اسول دراره
و جونگکوک
معلوم نیس از کدوم گورستونی پیداش شده
بزور هر بلایی میخواد سرم میاره
چرا من؟؟؟
چرا من نمیتونم یجو ادمش کنم دیگه به فکرم نباشه؟؟؟
چرا من نمیتونم از دستش اروم بلشم؟
چرا من نمیتونم ترسی بش دارم و نابودد کنم
اون از کجا پیداش شده اخه؟؟؟
انقدر گریه میکردم ( دوستان بعصی از گریه ها که از تح دلت باشن فقط حق حق داره اونم وقتی نفصت میگیره مثلا من صورتم قرمز میشه)
جلوی دهنمو گرفته بودم
قفسه سی nم دردد میکنههه
چرا یه دفعه نمیمیرم؟؟
چرا راحت نمیشم از این زندگی؟؟
بابا بسه دیگه صبر منم حدی داره....
پامو رویه نیمکت گذاشتم و بقل کردم
احساس کردم کسی کنارم نشست
سری سرمو بلند کردم که دیدم جونگکوکه
اون لحظه اتیشم بیشتر شد
جانت: چی میخوای؟؟....نکنه گفتی ناراحته بیام برینم بش راحت شم؟؟....
فقط به حلوش نگاه میکرد
وقتی موده جدید پیدا میکرد عصبی میشدم
جانت: میشهه بریییی؟؟؟؟
کوک: چیشد؟؟
همزمان با گریم خندیدم جوری که انگار ننگار گریه کردم
جانت: ببین تروخدا....کسی که یکی از عاملای گریه هامه چی داره میگه....
بهم نگاه کرد
درست عین دیوونه ها خندم گرفته بود ولی اشک از چشمام میومد( دوستان فک نکنید چرته من خودم قابلیته اینو دارم 😂یکم خولم)
به طرفم برگشت کلا
دستشو رو شونه هام گذاشت
کوک: چیشده؟؟... نمیخوای خرف بزنی ..اوکیه پس لطفا تو تنهاییه خودت گریه نکن( ملایم و اروم)
این چرا داره این طوری میکنه؟
نیشم بسته شد ولی اشکام تو صورتم حرکت میکرد
یه دفعه لbام جداشدو بلند زدم زیر گریه.....
خوش بختانه ادمایه زیادی تو پارک نبودن دو سه تا اونم نزدیک ما نبودن
به سمت خودش کشیدتم و سرمو رو سینش گذاشت
با دستش موهامو نوازش میکرد
این همون بوئه؟؟ بویی که ازش متنفر بودم؟؟؟
۱۸.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.