فیک《 نباید اینطوری میشد 》

فیک《 نباید اینطوری میشد 》
P*16*

راه افتادیم ولی نمیدونم چرا از مسیری رفتیم که من تابحال اونجا رو ندیده بودم

_کجا داریم میریم؟

+................

_یااا با توعم کجا داریم؟(داد)

+رسيديم پیاده شو

از ماشین پیاده شدم
_اینجا کجاست؟ مگه قرار نبود بریم کافه؟(بغض)

+به وقتش میفهمی کجاییم .........دنبالم بیا

دنبالش رفتم که به یه عمارت رسیدیم شوگا رفت داخلش منم دنبالش رفتم
که یهو یه مردی که بهش میخورد پدر یونگی باشه جلوم ظاهر شد
سرمو نزدیک گوش شوگا کردم و گفتم
_این کیه؟

+پدرم

_اها

یهو پدر شوگا اومد جلوی شوگا
(علامت پدر شوگا &)

&این همون دختری بود که گفته بودی؟

+بله

&هوم ......خوبه

+من ميتونم با خودم ببرمش امریکا؟

&دیوونه شدی ؟معلومه که نه(داد)

این حرف شوگا یعنی چیییی میخواد بره امریکا؟
چرا بهم نگفته

+ما دیگه میریم

&کجا تازه اومده بودید

+یه کاری پیش اومده باید بریم

&باشه خدافظ

رفتیم و سوار ماشین شدیم

_ش....ش...شوگا اون حرفت یعنی چی؟

+من میخوام برم امریکا

_منم میام؟(بغض)

+فکر نکنم

(اوک ضدحال نمیزنم فلش بک )

+معلومه من بدون تو جایی نمیرم

_ اخی خیالم راحت شد


وقتی رسیدیم خونه سریع رفتم خوابیدم

(ویو فردا صبح)

....................................................






به مولا هیچی به ذهنم نمیرسههههههههههههه


#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس