عشق بین سال آخری ها
عشق بین سال آخری ها
فرشته عشق فصل دوم
پارت ششم
از خواب با ترس پریدم این خواب ها یعنی چی از تو تخت اومدم پایین قلبم یه تیر خیلی طولانی کشید اهمیت ندادم ث رفتم صورتم رو شستم و یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم لباس مدرسه رو پوشیدم و راه افتادم رسیدم مدرسه و رفتم تو کلاس نشستم
گائول: سلام 🙂
میونگ: سلام🙂
گائول: چیزی شده؟ چرا رنگت پریده و زیر چشمات گود افتاده
میونگ: خب راستش دیشب خوب نخوابیدم
گائول: اوکی
از زبون نویسنده گلتون😂💔
معلم اومد
معلم: کتابا رو باز کنین و از این قسمت تا اون قسمت رو بخونین و فردا امتحان داریم
معلم میره بیرون
☆یک روز بعد☆
از زبون میونگ
چند وقت بود که به گائول ی احساس هایی داشتم وقتی میدیدمش قلبم میزد تصمیم گرفتم بهش اعتراف کنم من سه تا فرم داشتم تمیز ترینشو پوشیدم و یه آرایش کوچولو کردم
چند روز بود بابام رفته بود سفر کاری منم راه افتادم ث رفتم مدرسه وقتی رسیدم دوست صمیمیم اومد کنارم
دوست میونگ: خوشگل کردی انگار امروز میخوای بهش اعتراف کنی؟
میونگ: آره، 🙂تو کی میخوای به دال اعتراف کنی؟
((یه پسر دیگه تو اکیپشون))
دوست میونگ؛ فردا
میونگ: اوکی
رفتیم میخواستم زنگ سوم بهش اعتراف کنمـ
زنگ سوم
از زبون میونگ
گائول یه جا وایساده بود تا دیدمش پریدم جلوش و ترسوندمش
گائول: هیییی من و ترسوندی
میونگ: 😂
میگما میای بریم تو اون جاده که همیشه توش برمیگردیم خونه راه بریم؟
گائول:: آره، بقیه نمیان؟
میونگ: نه، کار دارن
گائول: باشه، بریم
رفتیم
پنج دقیقه از راه رو داشتیم فقط راه میرفتیم و سکوت بود
میونگ؛ گائول راستش میخوام بهت یه چیزی بگم
گائول نگاهم میکرد
میونگ: خب راستش م.... من دوستت دارم
با کلی خجالت بلاخره گفتمش
با من قرار میزاری؟
گائول:ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرشته عشق فصل دوم
پارت ششم
از خواب با ترس پریدم این خواب ها یعنی چی از تو تخت اومدم پایین قلبم یه تیر خیلی طولانی کشید اهمیت ندادم ث رفتم صورتم رو شستم و یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم لباس مدرسه رو پوشیدم و راه افتادم رسیدم مدرسه و رفتم تو کلاس نشستم
گائول: سلام 🙂
میونگ: سلام🙂
گائول: چیزی شده؟ چرا رنگت پریده و زیر چشمات گود افتاده
میونگ: خب راستش دیشب خوب نخوابیدم
گائول: اوکی
از زبون نویسنده گلتون😂💔
معلم اومد
معلم: کتابا رو باز کنین و از این قسمت تا اون قسمت رو بخونین و فردا امتحان داریم
معلم میره بیرون
☆یک روز بعد☆
از زبون میونگ
چند وقت بود که به گائول ی احساس هایی داشتم وقتی میدیدمش قلبم میزد تصمیم گرفتم بهش اعتراف کنم من سه تا فرم داشتم تمیز ترینشو پوشیدم و یه آرایش کوچولو کردم
چند روز بود بابام رفته بود سفر کاری منم راه افتادم ث رفتم مدرسه وقتی رسیدم دوست صمیمیم اومد کنارم
دوست میونگ: خوشگل کردی انگار امروز میخوای بهش اعتراف کنی؟
میونگ: آره، 🙂تو کی میخوای به دال اعتراف کنی؟
((یه پسر دیگه تو اکیپشون))
دوست میونگ؛ فردا
میونگ: اوکی
رفتیم میخواستم زنگ سوم بهش اعتراف کنمـ
زنگ سوم
از زبون میونگ
گائول یه جا وایساده بود تا دیدمش پریدم جلوش و ترسوندمش
گائول: هیییی من و ترسوندی
میونگ: 😂
میگما میای بریم تو اون جاده که همیشه توش برمیگردیم خونه راه بریم؟
گائول:: آره، بقیه نمیان؟
میونگ: نه، کار دارن
گائول: باشه، بریم
رفتیم
پنج دقیقه از راه رو داشتیم فقط راه میرفتیم و سکوت بود
میونگ؛ گائول راستش میخوام بهت یه چیزی بگم
گائول نگاهم میکرد
میونگ: خب راستش م.... من دوستت دارم
با کلی خجالت بلاخره گفتمش
با من قرار میزاری؟
گائول:ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.