چند روز پیش رفته بودم پیش یکی از نزدیک ترین دوستانم که تا
چند روز پیش رفته بودم پیش یکی از نزدیک ترین دوستانم که تازه ازدواج کرده
ما تقریبا از اول راهنمایی با هم بزرگ شدیم و به تمام وجوهات رفتاری هم آگاهیم
اون بسیار آدم دیر جوش و زمختیه
به طوری که توی تمام اون سال ها بین اون همه همکلاسی تنها با دو نفر دوست بود
البته رفاقت و معرفتش مثال زدنیه
دیشب وقتی راجع به ازدواجش پرسیدم گفت راستش فکر نمی کردم به این سرعت اتفاق بیفته ولی هم احساسی هم منطقی به نتیجه رسیدیم.
منظورش رو از منطقی بودنِ ازدواجش پرسیدم که جواب داد
روز اول که رفتیم مشاوره، مشاور که دوست خانوادگی همسرم بود اصلا نظر مثبتی نداشت
اما بعد از هشت جلسه خیلی از مسائل بین مون حل شد و نظر مشاور هم کاملا برگشت
و گفت من آدمی به انعطاف پذیریِ تو ندیده بودم پسر.
اما خب واقعیت اینه که من با اون دوستم بزرگ شدم و کاملا میدونم که آدم انعطاف پذیری نیست مگر نسبت به چیزی که بهش علاقه داشته باشه و دوستش داشته باشه.
هم خیلی انعطاف پذیر میشه هم متعهد و هم از خود گذشته.
توی هر نوع رابطه ای ممکنه مشکلاتی پیش بیاد اما
مسئله اینجاست که آدم توی حل این مسائل چقدر کوتاه بیاد، چقدر از خود گذشتگی کنه و کمک کنه به حل اختلاف نه شعله ور شدنش
این یعنی همون انعطاف پذیری
که من بهش میگم عشق.
راستش من نه روانشناسم نه حس میکنم خیلی میفهمم
فقط دیروز بعد از اون دعوای سختی که داشتیم وقتی پیامت روی صفحه ی گوشی نقش بست همه چیز رو یادم رفت و فقط چهره ی معصوم و منتظرت بعد از تموم شدن کلاس، جلوی درِ آموزشگاه اومد توی ذهنم و بعد دیگه کاملا طاقتم طاق شد
تو فقط پیام داده بودی کجایی؟ و من تصورت کردم که ایستادی کنار خیابون و به بوق تاکسی هایی که رد میشن سرت رو به علامت (نه) تکون میدی و با خودت میگی الان میاد و عمق خیابون رو رصد میکنی.
بعد بدون وقفه دویدم و ماشین رو روشن کردم و اومدم پیشت ودقیقن همون چیزی رو دیدم که توی ذهنم بود
خیلی سعی کردی خنده ت رو قایم کنی اما زورت به ذوقت نرسید و با همه ی اجزای صورتت خندیدی
بذار بهت بگم قبل از اینکه از ماشین پیاده بشم عطسه رو بهونه کردم و چشمم رو پاک کردم،
راستش از ذوق ت اشک توی چشمام جمع شد.
به این فکر میکردم ما بدون هم خیلی بی پناه و بیچاره ایم.
ببخشید بی اجازه دست کردم توی کیفت و این نامه رو گذاشتم توی جعبه لوازم آرایش ت.
فقط خواستم صبح قبل از رفتن به سرکار بخونی و بفهمی من در مقابل تو انعطاف پذیرترین آدم روی زمینم، مراقب عشق ت توی دلم باش.
.
برشی کوتاه از رمان
📚 رازِ رخشید برملا شد/ #علی_سلطانی
ما تقریبا از اول راهنمایی با هم بزرگ شدیم و به تمام وجوهات رفتاری هم آگاهیم
اون بسیار آدم دیر جوش و زمختیه
به طوری که توی تمام اون سال ها بین اون همه همکلاسی تنها با دو نفر دوست بود
البته رفاقت و معرفتش مثال زدنیه
دیشب وقتی راجع به ازدواجش پرسیدم گفت راستش فکر نمی کردم به این سرعت اتفاق بیفته ولی هم احساسی هم منطقی به نتیجه رسیدیم.
منظورش رو از منطقی بودنِ ازدواجش پرسیدم که جواب داد
روز اول که رفتیم مشاوره، مشاور که دوست خانوادگی همسرم بود اصلا نظر مثبتی نداشت
اما بعد از هشت جلسه خیلی از مسائل بین مون حل شد و نظر مشاور هم کاملا برگشت
و گفت من آدمی به انعطاف پذیریِ تو ندیده بودم پسر.
اما خب واقعیت اینه که من با اون دوستم بزرگ شدم و کاملا میدونم که آدم انعطاف پذیری نیست مگر نسبت به چیزی که بهش علاقه داشته باشه و دوستش داشته باشه.
هم خیلی انعطاف پذیر میشه هم متعهد و هم از خود گذشته.
توی هر نوع رابطه ای ممکنه مشکلاتی پیش بیاد اما
مسئله اینجاست که آدم توی حل این مسائل چقدر کوتاه بیاد، چقدر از خود گذشتگی کنه و کمک کنه به حل اختلاف نه شعله ور شدنش
این یعنی همون انعطاف پذیری
که من بهش میگم عشق.
راستش من نه روانشناسم نه حس میکنم خیلی میفهمم
فقط دیروز بعد از اون دعوای سختی که داشتیم وقتی پیامت روی صفحه ی گوشی نقش بست همه چیز رو یادم رفت و فقط چهره ی معصوم و منتظرت بعد از تموم شدن کلاس، جلوی درِ آموزشگاه اومد توی ذهنم و بعد دیگه کاملا طاقتم طاق شد
تو فقط پیام داده بودی کجایی؟ و من تصورت کردم که ایستادی کنار خیابون و به بوق تاکسی هایی که رد میشن سرت رو به علامت (نه) تکون میدی و با خودت میگی الان میاد و عمق خیابون رو رصد میکنی.
بعد بدون وقفه دویدم و ماشین رو روشن کردم و اومدم پیشت ودقیقن همون چیزی رو دیدم که توی ذهنم بود
خیلی سعی کردی خنده ت رو قایم کنی اما زورت به ذوقت نرسید و با همه ی اجزای صورتت خندیدی
بذار بهت بگم قبل از اینکه از ماشین پیاده بشم عطسه رو بهونه کردم و چشمم رو پاک کردم،
راستش از ذوق ت اشک توی چشمام جمع شد.
به این فکر میکردم ما بدون هم خیلی بی پناه و بیچاره ایم.
ببخشید بی اجازه دست کردم توی کیفت و این نامه رو گذاشتم توی جعبه لوازم آرایش ت.
فقط خواستم صبح قبل از رفتن به سرکار بخونی و بفهمی من در مقابل تو انعطاف پذیرترین آدم روی زمینم، مراقب عشق ت توی دلم باش.
.
برشی کوتاه از رمان
📚 رازِ رخشید برملا شد/ #علی_سلطانی
۳.۵k
۱۲ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.