یه دیوونه دنبالم کرده!!!(part29)
رفتم داخل پاساژ، اول خورده ریز خرید کردم بعدش رفتم لباس فروشی، قبلش برای جونگکوک یه دست لباس برداشتم، بعدش رفتم واسه خودم چند دست لباس خریدم..
رفتم داخل برند گوچی، یه ادکلن گوچی مردونه و یه دونه زنونه اشو برداشتم، بعدش بردم برام حساب کنه.
بعد از فروشگاه رفتم بیرون، داشتم از جلوی یه فروشگاه رد میشدم که یه کت شلوار چشمم رو گرفت.
_خیلی به جونگکوکم میاد.
رفتم داخل فروشگاه داشتم کت شلوار رو نگاه می کردم که یه مرده اومد راهنمایم کرد، بعد سایز جونگکوک رو گفتم و یکیشون رو برام داخل یه جعبه ی مشکی، نقره ای گذاشت، بردم حساب کنه که..
زنه: به نظر میاد کم سن باشی.
_بله 18 سالمه.
زنه: دوست پسر داری؟
_آمممم آره، دوست پسرم نیس همسرمه، ازدواج کردم.
زنه: ازدواج کردی؟! بچه داری؟
_آممم اره، یعنی هم آره هم نه.
زنه: یعنی بارداری؟!
_اره.
زنه خیلی تعجب کرده بود، برام حساب کرد ازش تشکر کردم رفتم از اونجا بیرون با جونگکوک مواجه شدم که یه هودی طوسی با یه شلوار مشکی پوشیده بود.
سریع رفتم سمتش و بغلش کردم.
+حالت خوبه نگرانت شدم.
_همه چیز به خوبی پیش رفته، برات یه عالمه خرید کردم.
گوشیش رو اوورد بیرون:
+بله از پیامک ها معلومه دارم برشکست میشم.(با خنده خرگوشی)
_یاااا خیلی خسیسی!!!
+(سرش رو یه بوسه زد) بیا بریم برات بستنی بخرم، بستنی دوست داری؟
_اره، توت فرنگی، شکلاتی باشه.
+منم پس موزی می خورم.
_بریم(دستش رو میگیره)
+بریم!
باهم رفتیم سمت بستنی فروشی و
بستنی رو خریدیم، بعد از یکم خوردن جونگکوک با انگشت زد به بستنیم و مالید به دماغم.
_(خنده)
+(خنده)
بعد از اینکه بستنی رو تموم کردیم رفتیم سمت در پاساژ تا بریم سوار ماشین بشیم..
#بی_تی_اس.
#وی.
#کیپاپ.
#جونگکوک.
#نامجون.
#کیوت.
رفتم داخل برند گوچی، یه ادکلن گوچی مردونه و یه دونه زنونه اشو برداشتم، بعدش بردم برام حساب کنه.
بعد از فروشگاه رفتم بیرون، داشتم از جلوی یه فروشگاه رد میشدم که یه کت شلوار چشمم رو گرفت.
_خیلی به جونگکوکم میاد.
رفتم داخل فروشگاه داشتم کت شلوار رو نگاه می کردم که یه مرده اومد راهنمایم کرد، بعد سایز جونگکوک رو گفتم و یکیشون رو برام داخل یه جعبه ی مشکی، نقره ای گذاشت، بردم حساب کنه که..
زنه: به نظر میاد کم سن باشی.
_بله 18 سالمه.
زنه: دوست پسر داری؟
_آمممم آره، دوست پسرم نیس همسرمه، ازدواج کردم.
زنه: ازدواج کردی؟! بچه داری؟
_آممم اره، یعنی هم آره هم نه.
زنه: یعنی بارداری؟!
_اره.
زنه خیلی تعجب کرده بود، برام حساب کرد ازش تشکر کردم رفتم از اونجا بیرون با جونگکوک مواجه شدم که یه هودی طوسی با یه شلوار مشکی پوشیده بود.
سریع رفتم سمتش و بغلش کردم.
+حالت خوبه نگرانت شدم.
_همه چیز به خوبی پیش رفته، برات یه عالمه خرید کردم.
گوشیش رو اوورد بیرون:
+بله از پیامک ها معلومه دارم برشکست میشم.(با خنده خرگوشی)
_یاااا خیلی خسیسی!!!
+(سرش رو یه بوسه زد) بیا بریم برات بستنی بخرم، بستنی دوست داری؟
_اره، توت فرنگی، شکلاتی باشه.
+منم پس موزی می خورم.
_بریم(دستش رو میگیره)
+بریم!
باهم رفتیم سمت بستنی فروشی و
بستنی رو خریدیم، بعد از یکم خوردن جونگکوک با انگشت زد به بستنیم و مالید به دماغم.
_(خنده)
+(خنده)
بعد از اینکه بستنی رو تموم کردیم رفتیم سمت در پاساژ تا بریم سوار ماشین بشیم..
#بی_تی_اس.
#وی.
#کیپاپ.
#جونگکوک.
#نامجون.
#کیوت.
۱۱.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.