فیک فکر کنم عاشقش شدم فصل دوم پارت ١
یک سال بعد
هانا : اما جسیکا تو که میدونی اینجا چقدر سرم شلوغه
جسیکا : اما و اگر نداریم یعنی نمی تونی دو روز اون شرکت وامونده رو ترک کنی و برای دیدن بهترین دوستت بیای ؟
هانا : باشه باشه میام
هانا قطع کرد که لوسی با خنده پرسید
لوسی : ببینم جسیکا بود ؟ باز هم داشت سرت غر میزد که چرا نمیری دیدنش ؟
هانا با سر تایید کرد
هانا : فکر کنم این دفعه دیگه باید برم دیدنش وگرنه منو میکشه
لوسی : خوبه منم باهات میام اینجوری یک سفری هم با هم رفتیم
فردای اون روز هانا و لوسی چمدوناشون رو بستن که یک ساعت دیگه به کره برن آره یکسال از آخرین باری که هانا به اونجا رفته بود میگذشت هواپیما فرود اومد و هانا و لوسی از اون پیاده شدند بعد از گرفتن چمدوناشون به سمت در خروجی فرودگاه رفتند و منتظر ماشینی شدند که تهیونگ براشون فرستاده بود ماشین رسید و اونها سوارش شدند و به سمت عمارت تهیونگ رفتند هانا همینجور که از پنجره به بیرون نگاه میکرد گفت
هانا : سئول خیلی تغییر کرده
لوسی : تو هم خیلی تغییر کردی
هانا : درسته با مرور زمان همه چیز تغییر میکند
با ایستادن ماشین هانا و لوسی پیاده شدند و خدمتکار اومد و بهشون سلام کرد و چمدوناشون رو براشون آورد هانا وارد عمارت شد انگار خاطرات یک سال پیش مثل فیلمی سریع از جلوی چشماش می گذشتند
( خاطرات )
تهیونگ : دلم برات تنگ شده بود
…..
جونگ کوک : سلام من جونگ کوک هستم دوست تهیونگ
…..
جونگ کوک : دوست دارم هانا
…..
جونگ کوک : هیچ وقت ترکم نکن
…..
جنی : من دوست دختر جونگ کوک هستم
…..
جونگ کوک : آره
…..
هانا : ازت متنفرم جونگکوک
…..
هانا : بهت قول میدم هیچ خاطره ای ازت نگه ندارم
( پایان خاطرات )
هانا داشت با غم به اطراف نگاه می کرد که با صدای جسیکا و تهیونگ به طرفشون برگشت
جسیکا و تهیونگ : سلام خوش اومدی
هانا : سلام چطورین ؟
جسیکا محکم پرید بغل هانا و گفت
جسیکا : ای نامرد از وقتی من و تهیونگ به کره اومدیم دیگه نیومدی دیدنم
هانا خندید و جسیکا رو بغل کرد
درسته هانا تقریبا از سه ماهه پیش که تهیونگ و جسیکا اتفاقی وقتی که تهیونگ به دیدن هانا اومده بود توی شرکتش جسیکا رو دید باهم آشنا شدن و عاشق هم شدن و جسیکا تصمیم گرفت که بره کره زندگی کنه تا نزدیک به عشقش باشه از اون موقع تا حالا هانا نه جسیکا و نه تهیونگ رو ندیده بود
( نکته : جسیکا و لوسی همون دوستای هانا توی پاریس هستند که هانا بعد از اینکه ریاست شرکتی که توی لندن داشتن رو به دست گرفت آنها هم رفتند و اونجا شروع به کار کردند )
و بعد رفت و تهیونگ هم بغل کرد
هانا : دلم براتون تنگ شده بود
جسیکا : ما هم دلمون برات تنگ شده بود
لوسی : اهم اهم منم اینجا هم ها
جسیکا خندید و رفت لوسی رو محکم بغل کرد و گفت
جسیکا : دلم برای تو هم تنگ شده بود دیوونه
تهیونگ : خب دیگه گریه و زاری بسه بیاید بریم ناهار بخوریم که خیلی گشنمه خانوم ها
دخترا خندیدن و رفتند با هم سر میز غذا
جسیکا : راستی هانا من و تهیونگ برای آمدنت یک مهمونی ترتیب دادیم
هانا : مهمونی ؟!
جسیکا : آره امشبم هست بهتره بریم خرید کنیم
هانا : امشب ؟!
لوسی : آخ جون دلم لک زده بود برای مهمونی
تهیونگ : نگران لباساتون نباشید من به یک طراح حرفه ای گفتم که بیاد و شما از لباساش انتخاب کنید مطمئنم که ازشون خوشتون میاد
دخترا ذوق زده شدند و از تهیونگ تشکر کردند بعد از غذا هانا و لوسی رفتند تا یکم استراحت کنند و بعد طراحی که تهیونگ گفته بود اومد و لباساش رو نشونشون داد و دخترا هر کدوم یک لباس زیبا انتخاب کردند و پوشیدنش و بعد آرایشگرهایی که تهیونگ اورده بودشون هم میکاپشون کردنند و دخترا آماده مهمونی شده بودند تهیونگ وقتی دخترا رو دید یک لحظه سرجاش میخکوب شد
جسیکا : یعنی آنقدر خوشگل شدیم
تهیونگ : وای خیلی خیلی خوشگل شدین
تهیونگ رفت سمت جسیکا و دست جسیکا رو دور بازوش گذاشت و گفت
تهیونگ : بریم بانوی من
دخترا از این جنتلمنی تهیونگ خندیدن و رفتند طبقه پایین مهمونی کم کم شروع شد و مهمونا اومدند هانا گوشه ای نشسته بود و به مهمون ها نگاه می کرد که چشمش به کسی خورد که آرزو می کرد توی این مهمونی نبینتش
اسلاید دو : استایل هانا برای مهمونی
اسلاید سه : استایل جسیکا برای مهمونی
اسلاید چهار : استایل لوسی برای مهمونی
خب دوستان با اینکه هنوز شرایط کامل نشده بود من پارت بعد رو گذاشتم فقط بخاطر دوست عزیزم نگار جون از اون باید تشکر کنید که الان پارت بعد رو گذاشتم 👇
negar.hajinooroozali
شرایط پارت بعد :
٢٠ لایک
٢٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
هانا : اما جسیکا تو که میدونی اینجا چقدر سرم شلوغه
جسیکا : اما و اگر نداریم یعنی نمی تونی دو روز اون شرکت وامونده رو ترک کنی و برای دیدن بهترین دوستت بیای ؟
هانا : باشه باشه میام
هانا قطع کرد که لوسی با خنده پرسید
لوسی : ببینم جسیکا بود ؟ باز هم داشت سرت غر میزد که چرا نمیری دیدنش ؟
هانا با سر تایید کرد
هانا : فکر کنم این دفعه دیگه باید برم دیدنش وگرنه منو میکشه
لوسی : خوبه منم باهات میام اینجوری یک سفری هم با هم رفتیم
فردای اون روز هانا و لوسی چمدوناشون رو بستن که یک ساعت دیگه به کره برن آره یکسال از آخرین باری که هانا به اونجا رفته بود میگذشت هواپیما فرود اومد و هانا و لوسی از اون پیاده شدند بعد از گرفتن چمدوناشون به سمت در خروجی فرودگاه رفتند و منتظر ماشینی شدند که تهیونگ براشون فرستاده بود ماشین رسید و اونها سوارش شدند و به سمت عمارت تهیونگ رفتند هانا همینجور که از پنجره به بیرون نگاه میکرد گفت
هانا : سئول خیلی تغییر کرده
لوسی : تو هم خیلی تغییر کردی
هانا : درسته با مرور زمان همه چیز تغییر میکند
با ایستادن ماشین هانا و لوسی پیاده شدند و خدمتکار اومد و بهشون سلام کرد و چمدوناشون رو براشون آورد هانا وارد عمارت شد انگار خاطرات یک سال پیش مثل فیلمی سریع از جلوی چشماش می گذشتند
( خاطرات )
تهیونگ : دلم برات تنگ شده بود
…..
جونگ کوک : سلام من جونگ کوک هستم دوست تهیونگ
…..
جونگ کوک : دوست دارم هانا
…..
جونگ کوک : هیچ وقت ترکم نکن
…..
جنی : من دوست دختر جونگ کوک هستم
…..
جونگ کوک : آره
…..
هانا : ازت متنفرم جونگکوک
…..
هانا : بهت قول میدم هیچ خاطره ای ازت نگه ندارم
( پایان خاطرات )
هانا داشت با غم به اطراف نگاه می کرد که با صدای جسیکا و تهیونگ به طرفشون برگشت
جسیکا و تهیونگ : سلام خوش اومدی
هانا : سلام چطورین ؟
جسیکا محکم پرید بغل هانا و گفت
جسیکا : ای نامرد از وقتی من و تهیونگ به کره اومدیم دیگه نیومدی دیدنم
هانا خندید و جسیکا رو بغل کرد
درسته هانا تقریبا از سه ماهه پیش که تهیونگ و جسیکا اتفاقی وقتی که تهیونگ به دیدن هانا اومده بود توی شرکتش جسیکا رو دید باهم آشنا شدن و عاشق هم شدن و جسیکا تصمیم گرفت که بره کره زندگی کنه تا نزدیک به عشقش باشه از اون موقع تا حالا هانا نه جسیکا و نه تهیونگ رو ندیده بود
( نکته : جسیکا و لوسی همون دوستای هانا توی پاریس هستند که هانا بعد از اینکه ریاست شرکتی که توی لندن داشتن رو به دست گرفت آنها هم رفتند و اونجا شروع به کار کردند )
و بعد رفت و تهیونگ هم بغل کرد
هانا : دلم براتون تنگ شده بود
جسیکا : ما هم دلمون برات تنگ شده بود
لوسی : اهم اهم منم اینجا هم ها
جسیکا خندید و رفت لوسی رو محکم بغل کرد و گفت
جسیکا : دلم برای تو هم تنگ شده بود دیوونه
تهیونگ : خب دیگه گریه و زاری بسه بیاید بریم ناهار بخوریم که خیلی گشنمه خانوم ها
دخترا خندیدن و رفتند با هم سر میز غذا
جسیکا : راستی هانا من و تهیونگ برای آمدنت یک مهمونی ترتیب دادیم
هانا : مهمونی ؟!
جسیکا : آره امشبم هست بهتره بریم خرید کنیم
هانا : امشب ؟!
لوسی : آخ جون دلم لک زده بود برای مهمونی
تهیونگ : نگران لباساتون نباشید من به یک طراح حرفه ای گفتم که بیاد و شما از لباساش انتخاب کنید مطمئنم که ازشون خوشتون میاد
دخترا ذوق زده شدند و از تهیونگ تشکر کردند بعد از غذا هانا و لوسی رفتند تا یکم استراحت کنند و بعد طراحی که تهیونگ گفته بود اومد و لباساش رو نشونشون داد و دخترا هر کدوم یک لباس زیبا انتخاب کردند و پوشیدنش و بعد آرایشگرهایی که تهیونگ اورده بودشون هم میکاپشون کردنند و دخترا آماده مهمونی شده بودند تهیونگ وقتی دخترا رو دید یک لحظه سرجاش میخکوب شد
جسیکا : یعنی آنقدر خوشگل شدیم
تهیونگ : وای خیلی خیلی خوشگل شدین
تهیونگ رفت سمت جسیکا و دست جسیکا رو دور بازوش گذاشت و گفت
تهیونگ : بریم بانوی من
دخترا از این جنتلمنی تهیونگ خندیدن و رفتند طبقه پایین مهمونی کم کم شروع شد و مهمونا اومدند هانا گوشه ای نشسته بود و به مهمون ها نگاه می کرد که چشمش به کسی خورد که آرزو می کرد توی این مهمونی نبینتش
اسلاید دو : استایل هانا برای مهمونی
اسلاید سه : استایل جسیکا برای مهمونی
اسلاید چهار : استایل لوسی برای مهمونی
خب دوستان با اینکه هنوز شرایط کامل نشده بود من پارت بعد رو گذاشتم فقط بخاطر دوست عزیزم نگار جون از اون باید تشکر کنید که الان پارت بعد رو گذاشتم 👇
negar.hajinooroozali
شرایط پارت بعد :
٢٠ لایک
٢٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۶۵.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.