پارت ۲۵
ویو لیا:
رفتیم و رسیدیم خونه منم به جونکوک گفتم که بره طبقه بالا و استراحت کنه بعد هم سریع به خدمتکارا گفتم واسش سوپ درست کنن
برش زمانی به وقتی که سوپ آماده شد (😂):
سوپ رو براش بردم طبقه بالا اونم عادت داشت بدون لباس میخابید نشستم کنار تخت و داشتم بهش سوپش رو میدادم که بخوره
+تو که میدی انگار خوشمزه تر میشه بیب
_نمکدون بسه (خنده)
+ولی تو که خوشمزه تری
سوپش رو خورد و منم رفتم تو بقلش رو تخت اونم هی نوازشم میکرد
_جونکوک مرسی که اینقد خوبی
+اینجوری که حرف میزنی دلم میخاد بخورمت بیبی
_ولی من واقعا میگم
+منم همینطور
تقریبا سه روز گذشت و من توی این روزا پیش جونکوک بودم و ازش مراقبت میکردم که یه روز مامانم بهم زنگ زد مثل اینکه از مسافرت برگشته بودن
مامان لیا: لیا تو کجایی ما برگشتیم
_سلام مامان خب راستش....من
مامان لیا: از خدمتکارا پرسیدم میگن که چند روزه خونه نیومدی
_من خونه یجیام مامان
مامان لیا: خیلی خب الان دیگه برگرد خونه
با جونکوک تو حموم بودیم و تازه اومده بودیم بیرون و من داشتم لباسم رو میپوشیدم
_هوفففف
+خب چرا به مامانت نگفتی پیش منی بیبی گرل
_همین کم بود که اینو بهش بگم
+تا کی میخای بهشنگی اگه واقعا منو دوست داری بهش بگو بیب
_آخه من یه دفعه ای که نمیتونم بهش بگم
+خودم یه کاری میکنم بگی
_جونکوک لطفا....من دنبال دردسر نیستم پس بخاطر من فعلا صبر کن الانم باید برگردم خونه
+میخای برسونمت
_هوفففف نمیفهمی حاجی (کمی الفاظات ایران😂)
+چرا میفهمم بیبی دفعه آخرت باشه به من میگی حاجی من همون ددی ام اوک؟
_چشم ددی
لباسام رو پوشیدم و برگشتم خونه
...........................
رفتیم و رسیدیم خونه منم به جونکوک گفتم که بره طبقه بالا و استراحت کنه بعد هم سریع به خدمتکارا گفتم واسش سوپ درست کنن
برش زمانی به وقتی که سوپ آماده شد (😂):
سوپ رو براش بردم طبقه بالا اونم عادت داشت بدون لباس میخابید نشستم کنار تخت و داشتم بهش سوپش رو میدادم که بخوره
+تو که میدی انگار خوشمزه تر میشه بیب
_نمکدون بسه (خنده)
+ولی تو که خوشمزه تری
سوپش رو خورد و منم رفتم تو بقلش رو تخت اونم هی نوازشم میکرد
_جونکوک مرسی که اینقد خوبی
+اینجوری که حرف میزنی دلم میخاد بخورمت بیبی
_ولی من واقعا میگم
+منم همینطور
تقریبا سه روز گذشت و من توی این روزا پیش جونکوک بودم و ازش مراقبت میکردم که یه روز مامانم بهم زنگ زد مثل اینکه از مسافرت برگشته بودن
مامان لیا: لیا تو کجایی ما برگشتیم
_سلام مامان خب راستش....من
مامان لیا: از خدمتکارا پرسیدم میگن که چند روزه خونه نیومدی
_من خونه یجیام مامان
مامان لیا: خیلی خب الان دیگه برگرد خونه
با جونکوک تو حموم بودیم و تازه اومده بودیم بیرون و من داشتم لباسم رو میپوشیدم
_هوفففف
+خب چرا به مامانت نگفتی پیش منی بیبی گرل
_همین کم بود که اینو بهش بگم
+تا کی میخای بهشنگی اگه واقعا منو دوست داری بهش بگو بیب
_آخه من یه دفعه ای که نمیتونم بهش بگم
+خودم یه کاری میکنم بگی
_جونکوک لطفا....من دنبال دردسر نیستم پس بخاطر من فعلا صبر کن الانم باید برگردم خونه
+میخای برسونمت
_هوفففف نمیفهمی حاجی (کمی الفاظات ایران😂)
+چرا میفهمم بیبی دفعه آخرت باشه به من میگی حاجی من همون ددی ام اوک؟
_چشم ددی
لباسام رو پوشیدم و برگشتم خونه
...........................
۱۴.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.