cute lover
پارت ۳۳
با استرس رفتم داخل.
مینهو: جیسونگ......جیسونگ!
هر چقدر صداش میکردم جوابی نمیشنیرم. یعنی کجاس؟! تو این فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد. دیدم شماره بابامه نکنه.....
سریع جوابش دادم.
مینهو: الو؟! شما جیسونگ-
هیون سو: سلامت کجا رفته؟ بعدشم اره پیش ماس، پیش منو باباش
مینهو: چی؟! چی داری میگی؟!
هیون سو: منو باباش اونو دزدیدیم که هم اون برگرده پیش خانوادش هم تو بیای.
مینهو: چی داری میگی مرتیکهه؟! اون حق انتخاب داره اون بزرگ شده شما حق ندارین-
هیون سو فردا میای به آدرسی که برات میفرستم اونجا همچی معلوم میشه اگه نیای یه بلایه بد سرش میاریم.
بعد تلفن رو قطع کرد. این می داره میگه واسه خودشش؟! چیکارش میخوان بکنن؟ وایی نه چیکار کنم؟!
بعد دیدم ادرس رو برام فرستاده و گفته ساعت ۶ اونجا باشم.
وایی چیکار کنم؟ از خونه جیسونگ اومدم بیرون و درو بستم و رفتم خونه خودم. رو زمین نشستم. بغض داشتم. اخه چرا باید پدری بچه خودشو بدزده؟ نکنه امشب اون بلا هایی که جیسونگ تعریف میکرد رو سرش بیارن؟ وایی نهه! سرمو انداختم پایین ، دیگه تحمل نداشتم و زدم زیر گریه. چی میشد منو جاش میبردن؟! اون اون...
بعد ۱۰ دقیقه
گریم بند اومد. وایسا زنگ بزنم هیونجین شاید اون بتونه کمکم کنه.
گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم.
هیونجین: الو سلام مینهو چی شده؟
مینهو: هیونجین، به کمکت نیاز دارم ، جیسونگ.......(تعریف کردن)
هیونجین: چی؟! جیسونگ رو دزدین؟
مینهو: اره نمیدونم چیکار کنم اگه خودم تنها برم منم با خودشون میبرن.
هیونجین: مینهو تو و جیسونگ کلی به منو فلیکس کمک کردین براز همین من پشتتم. چند تا دوست دیگه دارم که دعواشون خوبه به اونا هم میگم تا یه نقشه بریزیم.
مینهو: واقعا ازت ممنونم!
با استرس رفتم داخل.
مینهو: جیسونگ......جیسونگ!
هر چقدر صداش میکردم جوابی نمیشنیرم. یعنی کجاس؟! تو این فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد. دیدم شماره بابامه نکنه.....
سریع جوابش دادم.
مینهو: الو؟! شما جیسونگ-
هیون سو: سلامت کجا رفته؟ بعدشم اره پیش ماس، پیش منو باباش
مینهو: چی؟! چی داری میگی؟!
هیون سو: منو باباش اونو دزدیدیم که هم اون برگرده پیش خانوادش هم تو بیای.
مینهو: چی داری میگی مرتیکهه؟! اون حق انتخاب داره اون بزرگ شده شما حق ندارین-
هیون سو فردا میای به آدرسی که برات میفرستم اونجا همچی معلوم میشه اگه نیای یه بلایه بد سرش میاریم.
بعد تلفن رو قطع کرد. این می داره میگه واسه خودشش؟! چیکارش میخوان بکنن؟ وایی نه چیکار کنم؟!
بعد دیدم ادرس رو برام فرستاده و گفته ساعت ۶ اونجا باشم.
وایی چیکار کنم؟ از خونه جیسونگ اومدم بیرون و درو بستم و رفتم خونه خودم. رو زمین نشستم. بغض داشتم. اخه چرا باید پدری بچه خودشو بدزده؟ نکنه امشب اون بلا هایی که جیسونگ تعریف میکرد رو سرش بیارن؟ وایی نهه! سرمو انداختم پایین ، دیگه تحمل نداشتم و زدم زیر گریه. چی میشد منو جاش میبردن؟! اون اون...
بعد ۱۰ دقیقه
گریم بند اومد. وایسا زنگ بزنم هیونجین شاید اون بتونه کمکم کنه.
گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم.
هیونجین: الو سلام مینهو چی شده؟
مینهو: هیونجین، به کمکت نیاز دارم ، جیسونگ.......(تعریف کردن)
هیونجین: چی؟! جیسونگ رو دزدین؟
مینهو: اره نمیدونم چیکار کنم اگه خودم تنها برم منم با خودشون میبرن.
هیونجین: مینهو تو و جیسونگ کلی به منو فلیکس کمک کردین براز همین من پشتتم. چند تا دوست دیگه دارم که دعواشون خوبه به اونا هم میگم تا یه نقشه بریزیم.
مینهو: واقعا ازت ممنونم!
۷.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.