eternal love
پارت ۲۰
بعد ۲ ساعت
ویو فلیکس
خب دیگه همه چیز رو اماده کردم. وایی سرم باز درد میکنه. هیونجین اومد داخل اشپز خونه.
هیونجین: او چیکارا کردی ، دستت درد نکنه.
بعدش نگاهی بهم کرد و ادامه داد: سرت باز درد میکنه؟
فلیکس: اوهوم.
هیونجین: ساعت ۸ باید قرصتو بخوری.
فلیکس: باشه الان میرم بخورم.
رفتم قرصمو خوردم که یهو صدای در اومد. فک کنم چای وون. هنوزم حس میکنم خیلی اسمش برام اشناس.
هیونجین رفت درو باز کرد.
هیونجین: سلام قشنگم! بیا داخل.
چای وون: سلام عزیزم.
وارد شد. با کسی که جلوم دیدم شوکه شدم. یعنی واقعا خودشه؟
فلیکس: سلام!
چای وون: سلام! پس تو فلیکسی هیونجین خیلی ازت میگفت.
باورم نمیشه دختری که الان جلومه و دوست دختر هیونجینه اون باشه.
هیونجین: چای وون فلیکس میز رو چیده ، بریم سر میز خیلی خوب شده.
چای وون: باشه.
هیونجین: فلیکس خوبی؟ سرت باز درد میکنه؟
فلیکس: نه نه خوبم الان میام.
سه نفر مون دور میز نشستیم.
هیونجین: حب شروع کن مطمئنم خوشت میاد.
چای وون: باشه.
یکم از غذا خورد.
چای وون: وای واقعا خیلی خوش مزس!
هیونجین: بهت گفتم که.
هر لحظه ممکن بود اشکم در بیاد. دلم میخواست از خونه پرتش کنم بیرون. نمیخوام کاری که بامن کرد رو با هیونجین بکنه. مطمئنم منو شناخته.
هیونجین: فلیکس چرا نمیخوری؟ گلوت درد میکنه؟
فلیکس: اره یکم درد میکنه ولی چیزی نیست الان میخورم.
هیونجین: باشه.
بزور شروع کردم به خوردن. نمیخواستم اونجا باشم. با دیدن اون دختر یاد اون اتفاق میوفتادم و حالم بهم میخورد.
بعد ۳۰ دقیقه پاشدن و کمک کردن میز رو جمع کنم.
هیونجین: چای وون قراره فیلم ببینم برو رو مبل بشین.
چای وون: باشه.
یهو هیونجین گوشیش زنگ خورد. انگاری همکارش بود.
هیونجین: ببخشید بچه ها من یه لحظه برم پایین یچیزی رو از همکارم بگیرم الان میام.
چای وون و فلیکس: باشه.
بعد رفتن هیونجین رفتم سمتش.
فلیکس: برای چی اینجایی؟ چرا میخوای ا احساساتش بازی کنی؟؟
چای وون: عو فکر کردم منو یادت رفته.
فلیکس: با کاری که تو کردی... اگه اون میونگ عوضی مارو اشنا نمیکرد...
چای وون: هه هه. بالاخره گذشته ها گذشته فلیکس...تهش باهاش بهم میزنم.
فلیکس: از زندگیش برو بیرون!
چای وون: اخی دلت براش میسوزه؟
فلیکس: اون دوستمه! تو عشق و دوستی حالیت نمیشه و فقط به فکر پولی و مثل یه ج.نده ای!
چای وون: اهای با کلمه اخر اصلا حال نکردم.
یهو هیونجین در زد.
چای وون: اوم بسه دیگه نمیخوام عشقم متوجه بشه.
و رفت درو باز کرد.
بعد ۲ ساعت
ویو فلیکس
خب دیگه همه چیز رو اماده کردم. وایی سرم باز درد میکنه. هیونجین اومد داخل اشپز خونه.
هیونجین: او چیکارا کردی ، دستت درد نکنه.
بعدش نگاهی بهم کرد و ادامه داد: سرت باز درد میکنه؟
فلیکس: اوهوم.
هیونجین: ساعت ۸ باید قرصتو بخوری.
فلیکس: باشه الان میرم بخورم.
رفتم قرصمو خوردم که یهو صدای در اومد. فک کنم چای وون. هنوزم حس میکنم خیلی اسمش برام اشناس.
هیونجین رفت درو باز کرد.
هیونجین: سلام قشنگم! بیا داخل.
چای وون: سلام عزیزم.
وارد شد. با کسی که جلوم دیدم شوکه شدم. یعنی واقعا خودشه؟
فلیکس: سلام!
چای وون: سلام! پس تو فلیکسی هیونجین خیلی ازت میگفت.
باورم نمیشه دختری که الان جلومه و دوست دختر هیونجینه اون باشه.
هیونجین: چای وون فلیکس میز رو چیده ، بریم سر میز خیلی خوب شده.
چای وون: باشه.
هیونجین: فلیکس خوبی؟ سرت باز درد میکنه؟
فلیکس: نه نه خوبم الان میام.
سه نفر مون دور میز نشستیم.
هیونجین: حب شروع کن مطمئنم خوشت میاد.
چای وون: باشه.
یکم از غذا خورد.
چای وون: وای واقعا خیلی خوش مزس!
هیونجین: بهت گفتم که.
هر لحظه ممکن بود اشکم در بیاد. دلم میخواست از خونه پرتش کنم بیرون. نمیخوام کاری که بامن کرد رو با هیونجین بکنه. مطمئنم منو شناخته.
هیونجین: فلیکس چرا نمیخوری؟ گلوت درد میکنه؟
فلیکس: اره یکم درد میکنه ولی چیزی نیست الان میخورم.
هیونجین: باشه.
بزور شروع کردم به خوردن. نمیخواستم اونجا باشم. با دیدن اون دختر یاد اون اتفاق میوفتادم و حالم بهم میخورد.
بعد ۳۰ دقیقه پاشدن و کمک کردن میز رو جمع کنم.
هیونجین: چای وون قراره فیلم ببینم برو رو مبل بشین.
چای وون: باشه.
یهو هیونجین گوشیش زنگ خورد. انگاری همکارش بود.
هیونجین: ببخشید بچه ها من یه لحظه برم پایین یچیزی رو از همکارم بگیرم الان میام.
چای وون و فلیکس: باشه.
بعد رفتن هیونجین رفتم سمتش.
فلیکس: برای چی اینجایی؟ چرا میخوای ا احساساتش بازی کنی؟؟
چای وون: عو فکر کردم منو یادت رفته.
فلیکس: با کاری که تو کردی... اگه اون میونگ عوضی مارو اشنا نمیکرد...
چای وون: هه هه. بالاخره گذشته ها گذشته فلیکس...تهش باهاش بهم میزنم.
فلیکس: از زندگیش برو بیرون!
چای وون: اخی دلت براش میسوزه؟
فلیکس: اون دوستمه! تو عشق و دوستی حالیت نمیشه و فقط به فکر پولی و مثل یه ج.نده ای!
چای وون: اهای با کلمه اخر اصلا حال نکردم.
یهو هیونجین در زد.
چای وون: اوم بسه دیگه نمیخوام عشقم متوجه بشه.
و رفت درو باز کرد.
۳.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.