سناریو - درخواستی - 1/2
وقتی رگ دستت رو با تیغ زدی و اونا عصبانی میشن - پارت 1/2
* هیونگ لاین *
☆ نامجون : سریع میبرتت بیمارستان بعد که حالت خوب شد میاد پیشت و حسابی عصبی شده
نامجون : چرا اینکار رو کردی ؟! یعنی به فکر من نبودی ؟! نمیدونی بعد تو نابود میشم ؟! * عصبی *
ات : م ... من ... متاسفم * با گریه *
نامجون میگیرتت تو بغلش و موهاش رو نوازش میکنه
نامجون : گریه نکن ... آروم باش ... خداروشکر به خیر گذشت ... حالا پاشو بریم خونه ناهار بخوریم
__________
جین : چون زخمت سطحی بوده خودش برات پانسمان میکنه و چون حسابی عصبیه سرت داد میزنه
جین : مگه نمیدونی من روت حساسم ؟! بعد میری رگ دستت رو میزنی؟! ... دختره ی احمق بعد ۲ سال هنوز نمیدونه چقدر برام مهمه ... آخرین بارت باشه خب ؟ ... برای تنبیه تا دو هفته از بغلم محرومی و اجازه ی صحبت کردنم باهام نداری * با عصبانیت *
ات : خب دوری از تو و بغل نکردنت برای من که با مردن فرقی نداره * با بغض *
جین سریع میاد و بغلش میکنه سر ات رو به سینش می چسبونه
جین : مگه من یه روز هم می تونم تو رو بغل نکنم و باهات حرف نزنم ؟ ... حلا هم بلند شو بریم با هم آشپزی کنیم
____________
یونگی : میبرتت بیمارستان و تو راه کلی سرت داد میزنه و توهم تا میرسی میری تو اتاقت و گریه میکنی اونم تا آروم میشه میاد تو اتاق و بغلت میکنه
یونگی : درکت می کنم ... بعضی وقتا زندگی خیلی سخت میشه ... ولی باید قوی باشی و به زندگیت ادامه بدی ... منم ببخشید که سرت داد زدم ... فقط بدون خیلی برام مهمی
____________
جیهوپ : ( طنز )
تو اتاق بودی و رگ دستت رو زده بودی ( به خاطر فوت مادرت افسردگی گرفته بودی ولی زخمت سطحی بود ) همون موقع جیهوپ اومد تو اتاق
جیهوپ : چطوری سانشا ...
که تا خون رو دید غش کرد ( بچه رو ترسوندی •-• )
ات : هوپی ... بلند شو ... بلند شو
سریع رفتی دستت رو پانسمان کردی و به اعضا زنگ زدی که بیان اونجا که یه کاری بکنن... و اعضا اومدن و خلاصه ی اتفاقاتی که پس از آن افتاد :
نامجون میخواست یه لیوان آب بیاره تا رو جیهوپ بریزه که پاش لیز خورد و با مخ رفت تو زمین و لیوان هم پرتاب شد و خورد تو سر جین و هم جین بیهوش شد و هم نامجون ... جونگ کوک هم اشتباهی پاش رو گذاشت رو یونتان و یونتان هم بیهوش شد تهیونگ هم برای انتقام پسرش با ماهیتابه ی ات محکم زد تو سر جونگ کوک و کوک هم غش کرد ... جیمین هم که نشسته بود رو صندلی که از رو صندلی افتاد و با مغز رفت تو زمین و اونم بیهوش شد
شوگا : می بینی من از دست اینا چی میکشم ؟
ات : حیححح 😑
____________
پارت بعد رو همین آلان گذاشتم
اون طنزش یکم چرت شد -_-
❤🍓😐
* هیونگ لاین *
☆ نامجون : سریع میبرتت بیمارستان بعد که حالت خوب شد میاد پیشت و حسابی عصبی شده
نامجون : چرا اینکار رو کردی ؟! یعنی به فکر من نبودی ؟! نمیدونی بعد تو نابود میشم ؟! * عصبی *
ات : م ... من ... متاسفم * با گریه *
نامجون میگیرتت تو بغلش و موهاش رو نوازش میکنه
نامجون : گریه نکن ... آروم باش ... خداروشکر به خیر گذشت ... حالا پاشو بریم خونه ناهار بخوریم
__________
جین : چون زخمت سطحی بوده خودش برات پانسمان میکنه و چون حسابی عصبیه سرت داد میزنه
جین : مگه نمیدونی من روت حساسم ؟! بعد میری رگ دستت رو میزنی؟! ... دختره ی احمق بعد ۲ سال هنوز نمیدونه چقدر برام مهمه ... آخرین بارت باشه خب ؟ ... برای تنبیه تا دو هفته از بغلم محرومی و اجازه ی صحبت کردنم باهام نداری * با عصبانیت *
ات : خب دوری از تو و بغل نکردنت برای من که با مردن فرقی نداره * با بغض *
جین سریع میاد و بغلش میکنه سر ات رو به سینش می چسبونه
جین : مگه من یه روز هم می تونم تو رو بغل نکنم و باهات حرف نزنم ؟ ... حلا هم بلند شو بریم با هم آشپزی کنیم
____________
یونگی : میبرتت بیمارستان و تو راه کلی سرت داد میزنه و توهم تا میرسی میری تو اتاقت و گریه میکنی اونم تا آروم میشه میاد تو اتاق و بغلت میکنه
یونگی : درکت می کنم ... بعضی وقتا زندگی خیلی سخت میشه ... ولی باید قوی باشی و به زندگیت ادامه بدی ... منم ببخشید که سرت داد زدم ... فقط بدون خیلی برام مهمی
____________
جیهوپ : ( طنز )
تو اتاق بودی و رگ دستت رو زده بودی ( به خاطر فوت مادرت افسردگی گرفته بودی ولی زخمت سطحی بود ) همون موقع جیهوپ اومد تو اتاق
جیهوپ : چطوری سانشا ...
که تا خون رو دید غش کرد ( بچه رو ترسوندی •-• )
ات : هوپی ... بلند شو ... بلند شو
سریع رفتی دستت رو پانسمان کردی و به اعضا زنگ زدی که بیان اونجا که یه کاری بکنن... و اعضا اومدن و خلاصه ی اتفاقاتی که پس از آن افتاد :
نامجون میخواست یه لیوان آب بیاره تا رو جیهوپ بریزه که پاش لیز خورد و با مخ رفت تو زمین و لیوان هم پرتاب شد و خورد تو سر جین و هم جین بیهوش شد و هم نامجون ... جونگ کوک هم اشتباهی پاش رو گذاشت رو یونتان و یونتان هم بیهوش شد تهیونگ هم برای انتقام پسرش با ماهیتابه ی ات محکم زد تو سر جونگ کوک و کوک هم غش کرد ... جیمین هم که نشسته بود رو صندلی که از رو صندلی افتاد و با مغز رفت تو زمین و اونم بیهوش شد
شوگا : می بینی من از دست اینا چی میکشم ؟
ات : حیححح 😑
____________
پارت بعد رو همین آلان گذاشتم
اون طنزش یکم چرت شد -_-
❤🍓😐
۳.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.