رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part37
"ویو جونگ کوک"
هوففف لعنتی خیلی نگران ات ام...
میدونستم خونهی ات کحاست برای همین حاضر شدم و رفتم اونجا جلوی خونشون بودم که گوشیم رو ورداشتم و به ات زنگ زدم
ات:هان؟چی میگی؟
کوک:در رو باز کن
ات:چی؟
کوک:جلوی خونتونم در رو باز کن
ات:چیییی؟تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟اصلا برای چی اومدییییییی....
"ویو ات"
داشتم حرف میزدم که گوشی رو قط کرد...اخخخخخ لعنتی حالا چه گوهی بخورم؟؟😐
رفتم و در رو باز کردم
مامان و بابام برای چند روز رفته بودن مسافرت
در ور باز کردم و کوک اومد تو
ات:هی تو اینجا چی میخوای؟
کوک:تورو
ات:هن؟
کوک:هیچی فراموشش کن...خونه تنها بودی؟
ات:اره مامان و بابام رفتن مسافرت...چطور؟
کوک:هیچی همینجوری....شماره ی ناشناسی چیزی به گوشیت زنگ نزد؟
ات:امممم...نه هیچکی زنگ نزد...اصلا این چیزا رو برای چی داری میپرسی؟
کوک:هیچی مهم نیس...خب پس من شب اینجا میمونم
ات:جانممممم؟؟؟؟یعنی چی که شب اینجا میمونی...برو همون هتل دیگه....اییی بابا چه گیری کردیم هااا
کوک:بدو برو یه چیزی بیار بخورم
ات:خیلی رک شدی هااا....
#part37
"ویو جونگ کوک"
هوففف لعنتی خیلی نگران ات ام...
میدونستم خونهی ات کحاست برای همین حاضر شدم و رفتم اونجا جلوی خونشون بودم که گوشیم رو ورداشتم و به ات زنگ زدم
ات:هان؟چی میگی؟
کوک:در رو باز کن
ات:چی؟
کوک:جلوی خونتونم در رو باز کن
ات:چیییی؟تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟اصلا برای چی اومدییییییی....
"ویو ات"
داشتم حرف میزدم که گوشی رو قط کرد...اخخخخخ لعنتی حالا چه گوهی بخورم؟؟😐
رفتم و در رو باز کردم
مامان و بابام برای چند روز رفته بودن مسافرت
در ور باز کردم و کوک اومد تو
ات:هی تو اینجا چی میخوای؟
کوک:تورو
ات:هن؟
کوک:هیچی فراموشش کن...خونه تنها بودی؟
ات:اره مامان و بابام رفتن مسافرت...چطور؟
کوک:هیچی همینجوری....شماره ی ناشناسی چیزی به گوشیت زنگ نزد؟
ات:امممم...نه هیچکی زنگ نزد...اصلا این چیزا رو برای چی داری میپرسی؟
کوک:هیچی مهم نیس...خب پس من شب اینجا میمونم
ات:جانممممم؟؟؟؟یعنی چی که شب اینجا میمونی...برو همون هتل دیگه....اییی بابا چه گیری کردیم هااا
کوک:بدو برو یه چیزی بیار بخورم
ات:خیلی رک شدی هااا....
۱۰.۳k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.